وقتی جیبی و یوگیوم وارد خانه شدند دیگر در نظر جیبی آنجا زندان نبود بلکه حالا به تنها جای امن و خانهای که دارد تبدیل شده بود.
خانه ای که مدت زمان زیادی طول میکشید که خاطرات دردناک ذخیره شده در آن را محو کرد.
موضوعی که از پس تمام شادی های امشب حسابی دهن کجی میکرد سکوتی که حتی یوگیوم را متوجه فکر مشغول جیبی کرد در حالی که از پشت جیبی را به آغوش میکشید با لحن دلجویانهای گفت"جه بومی میبخشی این پسرک عاشق نادون رو؟"
جیبی که حالا حتی وجود خشمگین و سلطهگر یوگیوم را هم قبول کرده بود جواب داد"کی بهت اجازه داده به ارباب کوچک قلب من توهین کنی؟"
و بدون اینکه منتظر نظر یوگیوم بماند ادامه داد"میدونی دروغه اگه بهت بگم رفتارها و حرفهای که توی عصبانیت بهم زدی ناراحتم نکرده ولی وقتی فکر میکنم شاید توهم به اندازه من سختی کشیدی کمی آروم میشم، به نظرم به اندازه کافی هر دومون عذاب کشیدیم چرا با زیررو کردن گذشته کام تازه شیرین شدمون رو تلخ کنیم."یوگیوم که از شنیدن این حرفها کلی ذوق کرده بود جیبی را محکمتر به آغوش کشید در حالی که امیدوار بود ارزش این اعتماد جیبی را داشته باشد خم شد و در گوش جیبی با لحن بازیگوشی زمزمه کرد"بهت قول میدم تمام لحظات بد توی این خونه رو با کارهای خوب خوب جایگزین کنم."
جیبی که متوجه لحن پر از شیطنت یوگیوم شده بود با آرنجش ضربه نسبتاً محکمی به شکم یوگیوم زد.
- "به خودت وعده اضافی نده تا وقتی که ازت مطمئن نشم فعلا تو تحریمی تا بیبینم چی میشه."
یوگیوم که با شنیدن این حرف حسابی به ذوقش خورده بود با حالت کودکانی و لوسی گفت"هیونگ چجوری دلت مییاد من بیچاره رو که یک هفته ازت دور بودم رو تحریم کنی."
و درست مانند یه گربه کوچک صورتش را از پشت به روی گردن جیبی کشید.
جیبی که از این حرکت یوگیوم قلقلکش آمده بود به خنده افتاد.
یوگیوم با همان پروگریی همیشگی گفت "دیدی خندیدی پس امشب بریم تو کار ساختن خاطره."
جیبی از زبان باز بودن یوگیوم به خنده افتاده بود هرچند او هم کمی دلتنگ بود.
زمانی که به طور ناگهانی زیر پایش خالی شد و درون آغوش یوگیوم فرو رفت بدون هیچ اعتراض تا تخت اتاق خواب برده شد.
یوگیوم که دیگر طاقت خود را از دست داده بود قبل از اینکه حتی جیبی را روی تخت بگذارد شروع به بوسیدن لب های جیبی کرد.
بوسه ای که با همکاری جیبی، شیرینیش صدها برابر بیشتر از بوسه های گذشته بود.
بدون اینکه فکر کنند هر دو شروع به در آوردن لباس های همدیگر کردند حالا که تقریبا هردو لخت بودن اهدافی که مقصد لب هایشان بود به گردن و شانهها تغییر جهت داده بود.
ВЫ ЧИТАЕТЕ
🎭نقاب(Personas)🎭
Фанфикدو نفر که ذات واقعیشون رو پشت نقاب پنهان کردن.. ☆یکی از بیرون قوی ولی از درون شکننده، دیگری از بیرون بازیگوش و ساده ولی سلطه گر...چی میشه این دو همدیگه رو زیر سقف ملاقات کنن؟🧩 ▪▪▪▪▪▪▪▪ _ نه من گوشامو سوراخ نمیکنم دیگه بسته لباسایی که تو دوس داشتی...