16.The New Dean

412 72 12
                                    


Jennie's POV:

قدم زدن تو راهرو های دانشگاه همیشه برای من عادی بوده.

امروز فرق میکنه چون لیسا در حالی که دستمو محکم گرفته باهام قدم برمیداره.
این متفاوت بود، کاملا متفاوت از اون چه که من بهش عادت کردم.

به در بزرگ چوبی که روش نوشته شده بود 'دفتر ریاست' خیره شدم و چند نفس کوتاه کشیدم.

لیسا دست هاشو روی شونه هام گذاشت و برم گردوند تا باهاش رودر رو بشم.

"جنی آروم باش. قول میدم همه چیز درست بشه."
به آرامش بخش ترین حالت ممکن گفت و دستش رو به طرفم گرفت.

"بهم اعتماد داری؟"
چشماش من رو داخل خودشون غرق کرد، عنبیهٔ چشمش، در سایه قهوه ای طبیعی به نظر میرسید که باعث میشد احساس راحتی و گرما کنم.

سرمو براش تکون دادم و دستمو کف دستش گذاشتم.

"بهت اعتماد دارم."
زمزمه کردم.

"خب، حالا بیا اینکارو بکنیم."
اون با صدای آرومی گفت و باعث شد کمی آروم تر بشم.

خداروشکر که لیسا رو دارم وگرنه حتی قبل از باز شدن در بیهوش میشدم.

با کف دست های عرق کرده و قلبی که مثل مسلسل در حال تپیدن بود، وارد دفتر رئیس دانشگاه شدیم.
اتاق به طرز عجیبی کوچیک بود، به هر دلیلی دفتر ریاست دانشگاه کمبود جا پیدا کرده یا از شدت عصبی بودن احساس گرفتگی میکردم.

کریستال که گوشه ای ایستاده بود، به من و لیسا اخم کرد.

آخرین باری که من تو این دفتر بودم زمانی بود که آقای جانگ، مالک و رئیس دانشگاه برای بورسیه تحصیلی با من مصاحبه کرد و از اون روز به خودم قول دادم که هیچوقت بخاطر هرکاری که بورسیه تحصیلیم رو خراب کنه وارد این اتاق نشم.

امروز من این قول رو شکستم و همراه با لیسا، یه خانم خیلی زیبا که روی صندلی آقای جانگ نشسته بودن به داخل دفتر برگشتم.

"میس کیم، خوبه که بالاخره با شما ملاقات کردم. من چیزای خوبی درباره شما شنیدم."
اون خانوم صحبت کرد.

صداش شیرین بود و چشماش بهم لبخند زد.
"من جسیکا جانگ هستم، خواهر بزرگتر کریستال و رئیس جدید."

پشمام ریخت و چشمام گشاد شد.

این خانم خوب و زیبا خواهر کریستاله؟!
اون مثل یه فرشته میمونه!

"میدونم، تو حتما داری فکر میکنی که من و کریستال کاملا مخالف همدیگه ایم. باور کنی یا نه، منم ایده ای ندارم."

نگاهی به لیسا انداختم تا ببینم متعجب شده یا نه.
اون چهرهٔ پوکری داشت و حتی پلک نمیزد.

"ازت متنفرم."
کریستال غر زد.

"حالا میس کیم، من شنیدم که شما چقدر خوب درس میخونی اما کاملا ناامید شدم که به این وضعیت ناخوشایند وارد شدی."

𝑻𝒉𝒆 𝑹𝒆𝒏𝒆𝒈𝒂𝒅𝒆Where stories live. Discover now