21.Her Bella

438 72 28
                                    

Jennie's POV:

لیسا گرم بود، دستاش روی هیکل کوچیک من کاملا درست احساس میشد.

اون منو محکم گرفته بود و نفسش رو که روی گردنم میکشید احساس کردم.

اون فقط سوتین ورزشی پوشیده بود و شکم ورزیدش به نوعی تحریک آمیز شده بود.
به علاوه بوسه!

اون بوسه منو بالا برد و من میخواستم بیشتر داشته باشم.

خدایا دارم به این فکر میکنم که میتونم با اون انجامش بدم.

"جن، میتونم یه چیزی ازت بپرسم؟"

فک میکردم یه بوسه دیگه میخواد اما بعد-

"شکلات داغ مینوشی؟"
پرسید و من عقب کشیدم تا نگاهش کنم.

"اره، چرا؟"
از اینکه بوسه دیگه ای نخواست با ناامیدی پرسیدم.

"میشه یه کم بهم بدی؟"
اون پرسید و به یکی از ابروهام قوس دادم.

من نمیتونم این زن رو باور کنم.

"اره بذار یه ماگ برات بیارم."
برگشتم و به آشپزخونه رفتم.

درحالی که داشتم شکلات داغ لیسا رو آماده میکردم، همونطور که تو فضای کوچیکی میچرخید، اونو زیر چشمی تماشا کردم.

اون مقابل اتاق نشیمن ساده من خیلی غیرطبیعی به نظر میرسید.
همینطور که شکلان داغ میریختم با خودم لبخند زدم و احساس گیجی کردم.

"چی خنده داره؟"
من از ترس تقریبا کتری رو انداختم اما لیسا تونست با یه چشم بهم زدن اونو بگیره.

"مراقب باش دیگه ماهیتابه."
اذیت کرد و دوباره کتری رو روی پیشخوان گذاشت.

"یاح! بهم نگو ماهیتابه!"
گفتم شکلات داغش رو بهش دادم.

"شوخی کردم."
چشمک زد و من فک میکنم همین الان مردم.

لیسا لیوان رو به سمت دهنش بالا برد و من نگران شدم چون بدون اینکه مکث کنه شروع به نوشیدن مایع داغ کنه.

"لیسا مراقب باش هنوز داغه!"
سعی کردم بهش هشدار بدم اما اون گوش نداد و به خوردن شکلات داغی که درست کردم ادامه داد.

من با حیرت لیسا رو که بدون وقفه شکلات داغ رو قورت میداد، تماشا میکردم.
چشمام به سمت گردن لیسا جایی که سیب گلوی اون بالا و پایین حرکت میکرد افتاد و مجبور شدم لب پایینیم رو با دیدنش گاز بگیرم.

با دیدن این حالت لیسا احساس کردنم شکمم منقبض شده، وقتی آخرین قطره رو قورت داد گرما شروع به زیاد شدن کرد.

"فاک جنی کیم، طعم خیلی خوبی داره."
اون ناله کرد و لبهاشو تمیز لیسید.

چرا صداش سکسی بود؟

اوکی جنی، خودتو جمع و جور کن!

"جن تو خوبی؟"
لیسا ماگ رو روی پیشخوان آشپزخونه گذاشت.

𝑻𝒉𝒆 𝑹𝒆𝒏𝒆𝒈𝒂𝒅𝒆Where stories live. Discover now