29.Wings

381 72 131
                                    

Lisa's POV:

"خب کی قصد داری به جنی بگی که یه فرشتهٔ بال شکسته احمق هستی؟"

محکم روی ترمز زدم که جیسو اول تو داشبورد فرو بره.
"یاح!! چه مرگته این برای چی بود؟!"

از داخل گونم رو گاز گرفتم تا جلوی خندم رو بگیرم و در عوض شونه هام رو بالا انداختم. "اینکه تو کمربند ایمنیت رو نبستی تقصیر من نیست."

"تو یه احمقی!"
با حرص فریاد زد.

"نه،تو یه احمقی!"

"تو احمق احمقایی!"

اون گفت و من درو باز کردم.
"میخوای در عوض راه بری؟"

بلافاصله لبخند زد و گونم رو نیشگون گرفت.
"میدونی که من فقط باهات شوخی میکنم لیماریو، درسته؟"

"شما دوتا دیگه حق ندارین در مورد اینکه کی احمق تره بحث کنید تا همین الان بتونیم بریم."
سولگی بهمون پیوست و سرشو از بین دوتا صندلی جلو اورد.

"بهرحال شما هردوتاتون احمقین!"
بیول از پشت زمزمه کرد اما صداش انقدر بلند بود تا بتونیم بشنویم.

"یاح!"
ما هردو یکصدا فریاد زدیم.

"مانوبان فقط پاتو رو اون پدال گاز کوفتی فشار بده وگرنه ماشینتو میسوزونم."
سولگی هشدار داد و من بلافاصله موظف شدم.

"جرات نداری."
اخم کردم و اون به پشت صندلی تکیه داد.

تلفنم زنگ خورد...

"چو میتونی اونو برام روی بلندگو بذاری."

"سلام مدیر، چه خبره؟"

"میس مانوبان، ما با یه مشکل مواجه شدیم."
صداش وحشت زده به نظر میرسید و قلبم شروع به زدن کرد.

"چخبر شده مدیر؟ جنی کجاست؟"

"به خاطر همین زنگ زدم-"

جیسو با نگرانی بهم نگاه کرد و در همین حین از آینه دیدم که سولگی و بیول به جلو خم شدن.
"سریعا بهم بگو مدیر"

"جکسون متوجه شد که جنی رنگش پریده و وقتی دنبالش کرد دید چندتا مرد دنبالش میدون."

"نگهبانا کدوم گوری هستن مدیر؟"

بارون شدیدتر شد و تو دلم به این وضعیت کوفتی فحش دادم.

"هانبین به نگهبانا زنگ زد اما همه اونا به یه دلیل نامعلوم سرنگون شدن."

"جنی کجاست؟"

"ا-اون با ادما روی پشت بومه. اونا درو قفل کردن و هیچکس نتونست اونو بشکنه."

"فاک!"
تماسو قطع کردم و پامو روی پدال گاز فشردم.

وحشت تمام بدنم رو فرا گرفت و احساس کردم آدرنالین توی بدنم هر لحظه بیشتر ترشح میشه.

𝑻𝒉𝒆 𝑹𝒆𝒏𝒆𝒈𝒂𝒅𝒆Where stories live. Discover now