45.Jealous (M)

356 51 68
                                    


Jisoo



"هی! مرغ احمق!"
به ورودی باشگاه نگاه کردم و سو هم اونجا داشت واسه من دست تکون می‌داد.

"همینجا صبر کن"
از جنی درخواست کردم و به سمتش دوییدم.

نمی‌تونستم صبر کنم تا بهش بگم من و چنگ الان جدی‌ با همیم.

از شب صحبتمون تو ساحل، ما دوست شدیم.

هر وقت لیسا و جنی سرشون شلوغه، سو پیش من میمونه.
می‌دونه که من عاشق دوست صمیمی‌ـم.

اون همچنین می‌دونه که من یه فرشته‌م ولی از اونجایی که از وقتی چنگ اومده سرم شلوغ شده، هیچوقت فرصتش رو نداشتم که باهاش راجع به طردشدگی چنگ و عاشق من شدن حرف بزنم.

نمیتونم صبر کنم تا بهش بگم که داستان عاشقانه من به عنوان یه عشق یک طرفه تموم نشد!

"سو!"
من هم متقابلا دست تکون دادم و سریعا بغلش کردم.

"اینجا چیکار می‌کنی؟"
همون طور که ازش دور میشدم پرسیدم.

"خب من امروز یه مبارزه دارم"
به بنر ورودی باشگاه اجاره کرد.

*رقابت موآی تای*

"اوه! تو داری علیه مدرسه‌مون مبارزه می‌کنی؟"
سرش رو تکون داد.

"پس امیدوارم ببازی"

"اوه!"
به شونه‌هام ضربه ای وارد کرد و من خندیدم.

"فقط داشتم شوخی می‌کردم! شانس باهات یار باشه!"

"ممنون. ولی صبر کن، تو چطوری؟ تو تکست دادن بهم رو وسط یه شب حین نوشیدنی خوردم متوقف کردی. بذار حدس بزنم..."
چشمهاش رو ریز کرد و منم نتونستم لبخندم رو متوقف کنم.

"واقعا؟؟؟ پس چطور انجامش دادی؟؟؟"

اگه من هیجان‌زده بودم که بهش داستان عاشقانه‌م رو بگم، اونم هیجان زده بود که بشنوه.

گردنم رو خاروندم و گونه هام سرخ شد.
خیلی احساس گی بودن می‌کنم.

"واقعیتش من وقتی مست بودم حقیقت رو بهش گفتم"
همینکه داستان رو شروع کردم دیدم یه زنبور دور و برم میپلکید.

"وات د فاک" د
ستی به گونه‌م کشیدم و وقتی فهمیدم چی در انتظارمه، شروع به دوییدن کردم.

"کمممممک"

یه دسته زنبور شروع به حمله کردن به من کردن و فاک..دلیلش رو میدونستم.

از سو فاصله گرفتم و مثل یه دختر دیوونه شروع به دوییدن کردم.

لیسا، جنی و سنجاب دوست‌داشتنی‌م رو دیدم که اذیت شده به نظر میومد اما در هر حال خوشگل بود.

داشتم همینطوری می‌دویدیم که فواره وسط حیاط رو دیدم.

حتی یه لحظه هم مکث نکردم و سریعا به سمتش رفتم و شیرجه زدم.

𝑻𝒉𝒆 𝑹𝒆𝒏𝒆𝒈𝒂𝒅𝒆Donde viven las historias. Descúbrelo ahora