(2)

467 141 35
                                    

(ده سال بعد) ~~

+پرفسوررر .. پروفسورررر ... سیگنال از طرف a311 به زمین ارسال شده....

همونطور که نفس نفس میزد جمله رو کامل کردو و متنظر واکنش استادش شد .

_دیدی ؟ .. بیا بریم بررسیش کنیم ..

از اتاقش خارج شد و پسری که گوشه ی پیرهنش اسم " کیم تهیونگ " نوشته شده بود ، پشت سرش راه افتاد .

_سیگنالی که دریافت کردی رو رمزگشایی کنید .. فعلا خبر جایی درز نکنه .. باید مطمعن بشیم .. تا وقتی که ...

طول موج های ارسال شده که هر کدوم بعنوان یه حرف نامگذاری شده بودنو خوند :
"به سیاره من نزدیک نشید"

سعی داشت تو ذهنش این اتفاقو توجیه کنه : این دیگه چیبود ؟ حتما یه نفر این اشتباه احمقانه رو مرتکب شده و یه پیام زمانبندی شده رو تنظیم کرده .. یعنی چی که به سیاره نزدیک نشیم ؟ مگه نباید الان یه سیگنال از نوع جو و زمین اون سیاره دریافت میکردیم ؟ ..

و بلند تر زمزمه کرد : این خیلی احمقانس ...

پروفسور از پشت بهش نزدیک شد :
_چی احمقانس تهیونگ ؟ اهههه چرا باید تو شب کریسمس این اتفاق بیوفته ؟ .. اینجا به کمک نیاز دارم ..

نگاه غم زده ای سمت استادش تحویل داد : +پروفسور .. اشتباه کردیم ..

با دهن باز مونده به دستیار عزیزش نگاه کرد :
_چییییی ؟ یعنی چی که اشتباه کردیم ؟ منظورت چیه ؟

و به سمتش هجوم برد تا پیام رمز گشایی شده رو بهتر ببینه .. کمتر از سی ثانیه بعد چشماشو با درد بست و روی زمین سنگ شده ولو شد ..

_بزار بعد کریسمس برگردن .. حتما موهای همشونو یکی یکی میکنم .. میدونی چه گندی زدیم ؟ . الان بقیه ی مراکزم این سیگنالو دریافت کردن و .. ریدیم .. اره دقیقا ریدیم .. حالا باید رسما اعلام کنم یه اشتباه از تیم ارسال کننده ی وویجر بوده .. خاک بر سر همه ی دستیارای احمقم .. ما ریدیم .. خدایا به ستاره های بیشمارت کمکمون کن بیکار نشیم .."
زمزمه کرد و سرشو گذاشت روی زانو هاش ..

تهیونگ بهش نزدیک تر شد تا دلداریش بده :
+ نامجونا .. نگران نباش .. هیچکس یه پرفسور تازه کارو اخراج نمیکنه .. اونا بدون مغزایی مثل تو نمیتونن اینجا رو بگردونن .. "
و دستشو روی شونه ی دوستش کشید ..

درحالی که چشماش اشکی بود سرشو بالا اورد و لب زد : _ ولی من فقط یه ماهه که پرفسور شدم .. من .. من اول کاری تموم شدم .. امیدوارم حرفات درست باشه تهه ..

بعد از چند دقیقه که تو سکوت گذشت تلفن های مرکز یکی یکی به صدا در اومدن .. پرفسور کیم اشکای نریختشو پاک کرد . تلفونو برداشت و شمرده به سوالات جواب داد :
_نه . من ... معذرت میخوام .. احتمالا این یه اشتباه از سمت دستیاراس.. بله درست میگید من قبول دارم مشکل از تیمم بوده .. بله .. بله لطفا بیانیه رو صادر کنید ..

گوشی رو سر جاش قرار داد و سمت تهیونگی برگشت که چشماش بزرگ تر از حد معمول شده بود :
_گفتن بیشتر تحقیق میکنن و بعد بیانیه میدن .. خواستن خبرش جایی درز نکنه .. وگرنه رسوا میشیم و منم بیکارمیشم ..

تهیونگ عینکشو بالاتر داد و آه کشید ..
+میتونی بری خونه نامجون .. فردا باید برای گزارش بری پیششون .. من اینجا هستم .. فکر نمیکنم دیگه اینجا اتفاقی بیوفته .. و اگرم چیزی شد سیستم هوشمندت بهت خبر میده که خودتو برسونی اینجا ..

پسر موهای گندمیشو چنگ زد و با صدای آرومی گفت : ممنونم ته ..
و سمت پالتوی کرم رنگش رفت و اونو با روپوشش عوض کرد ..

تهیونگ همونطور که موهای سرخشو پشت گوشش میبرد سمتش برگشت :
+ممنون .. و .. کریسمس خوبی داشته باشی ..
درو بزرگو پشت سر پسر بزرگتر بست و از پشت شیشه به منظره ی درختای اطراف خیره شد ..

آسمون براق تر از همیشه بودو طبق معمول هیچ ابری توش دیده نمیشد .. ستاره ها چشمک میزدن و هر از گاهی شهاب ها به اینطرف و اونطورف پرواز میکردن ..
همونطور که قهوشو به لباش نزدیک میکرد لبخند زد و رو به هوا زمزمه کرد :_ چقدر خوب میشد اگه ...
و بقیه ی حرفشو با یه جرعه از مایع گرم و معتاد کنندش قورت داد ..

سمت میز پروژه ها رفت و با چنتا کاغذ مشغول شد .. چرا باید تو اکتشافگری که چند ماه پیش ارسال کرده بودن یه همچین اشتباه احمقانه ای رخ میداد ؟
سعی کرد با نگاه کردن به برگه ها دلیل موجهی پیدا کنه ..
چیز بدرد بخوری پیدا نمیشد .. یه مشت عکس از همه جای اون اکتشافگر کوچیک بود که چند صفحه بعدم در مورد عملکردش توضیح داده بودن ..
لیوان تموم شده ی قهوه رو بو کرد ، سعی کرد نخوابه اما ناخود آگاه سرشو رو میز گذاشت و چشماشو بست ..

چند دقیقه بعد با صدای افتضاحی که شبیه به انفجار بود صاف وایساد و به سقف شیشه ای نگاه کرد .. دهنش از تعجب باز مونده بود ولی سعی کرد آرامششو حفظ کنه ..
آسمونی که برای چند لحظه آبی شده بود دوباره به حالت مشکی رنگش در اومد ..

تهیونگ اب دهنشو برای بار دهم قورت داد .. پالتوشو به تن زد و آروم زمزمه کرد :
+ یه شهاب سنگ ؟

~~~~~~~~~~~~~~~~~~
Vote:+15
Comments:+15

Umbra💫 |VkookUnde poveștirile trăiesc. Descoperă acum