☆5☆

408 94 47
                                    

با باز شدن چشم هام و دیدن محیط سفید و سبز ناشناس که بوی مواد ضدعفونی کننده توش پیچیده بود
آهی از روی نارضایتی میکشم
هنوز دیدم تار بود
دست چپم رو بالا میارم تا شاید با مالیدن چشم هام بتونم دیدم رو بهتر کنم
که با تیر کشیدن دستم تازه چشمم به سرم تغذیه ی مسخره ایی که بخاطر ویتامین هایی که توش ریخته شده بود حالا بیشتر به رنگ نارنجی میزد افتاد
اخم هام رو تو هم کشیدم
--فااااک من چرا اینجام؟
با شنیدن صدای خش‌دار شده‌ی خودم تعجب میکنم

ولی با حس دست گرمی که روی دست سردم که سرم توش بود قرار گرفت شوکه شدم
_دستتو تکون نده
--ج...جی.. جیهوپ شی

اه لعنتتت وقتی اخم میکنه واقعا ترسناک میشه
نمیدونم از نگاهم چی برداشت کرد که دستش رو از روی دستم برداشت و روی گونه‌ام نوازشگونه کشید

چشم‌هام رو از لذت برخورد دست گرمش به پوست یخ زدم بستم
راستی من خیلی سرد بودم یا اون خیلی گرم؟

--دستت رو تکون نده و خوب میدونی که وقتی تنهاییم دوست دارم چی صدام کنی؟

ظرف چند ثانیه اخمش تبدیل به لبخند و لحن جدیش تبدیل به یه لحن شوخ شد

-- نزدیک به دو ساعته که بیهوشی زیبای خفته کم‌کم داشتم تصمیم میگرفتم لبهات و ببوسم بلکه بیدار بشی ولی تو شیطونِ کوچولو نقشه هام رو بهم ریختی
و با دستش موهام رو بهم ریخت
با این حرکتش لبخندی روی لبم شکفته شد

اما همزمان با باز شدن در و قرارگرفتن زن و مرد عصبانی که به خودشون لقب پدر و مادر رو داده بودن تو قاب در لبخندم محو شد
زن با عصبانیت به طرفم اومد
--پسره ی احمق کم تو خونه دردسر درست میکنی که حالا مریض شدی افتادی رو دستمون؟
مرد با اخم های در هم کشیده شده نگاه تندی بهم انداخت
--چرا تو بیمارستان خصوصی بستری شدی ؟...اصلا فکرش رو کردی این همه پول رو باید از کجا بیاریم

جوری توبیخم میکرد انگار من خودم با پای خودم اومدم اینجا

با صدای جیهوپ توجه هردو نفر تازه به شخص چهارمی که با قیافه اخمو به هردوشون زل زده بود  جلب شد
--من اوردمش اینجا خودمم هزینه هاش رو میدم جناب مـیـن

مین رو با تمسخر به زبون اورد
که باعث سرخ شدن مرد رو به رو یا به اسطلاح پدرم شد
-- و اون وقت شما کی باشی؟
قلبم با شنیدن این سوال تند تند زد نکنه جیهوپ حرف اضافه ایی بزنه نه ... این کابوسه

جیهوپ نیشخندی زد و در کمال ارامش جوری که انگار داره یه موضوع پیش پا افتاده و بدیهی حرف میزنه گفت:
دوس پسرشم یا دقیق تر بخوام بگم شاید بشه گفت شوگر ددیش
قسمت اخر حرفش رو با کمی مکث برای تاثیر گذار تر شدنش گفت تا بتونه بیشتر از چزوندن اقای به ایزلاح پدرم لذت ببره

لحظه ایی بعد یقه ی جیهوپ تو دست های بابام بود
و من قبل از اینکه بتونم موقعیت رو تحلیل کنم زیر ضربات کتک مامانم بودم
جوری که سعی میکرد حرصش رو سرم خالی کنه و کلمه ی هرزه تنها چیزی بود که از همه ی حرفهاش میفهمیدم
لحظاتی بعد در اتاق باز شد و یه پرستار همراه دوتا مرد که جزو مامورهای امنیت بیمارستان بودن وارد اتاق شدن
و زن و مردی که هنوز در حال فحش دادن و لگد پروندن بودن رو از اتاق بردن بیرون
پرستار به سمتم اومد و دستم که حالا به لطف تکون های شدید سوزن داخل رگش حالا کبود شده بود و باریکه ی خونی از کنار زخم ایجاده شده توسط سوزن سرم روون بود رو تو دستش گرفت و شروع به تمیز کردن و پانسمانش کرد
سرم رو کامل از دستم خارج کرد و انداختش تو سطل اشغال کنار تخت و بدون گفتن حرف اضافه ایی از اتاق خارج شد
نیم نگاه چپکی به جیهوپی که هنوز تو اتاق بود و به دیوار تکیه داده بود انداختم و با صدای بغض داری گفتم؛
--چرا این کارو کردی؟ چرا تنها سر پناهمو ازم گرفتی خانوادم خوب نبودن ولی تو تنها ادم هایی که بهم غذا میدانم ازم گرفتی

با جمله اخرم پوزخند حرسی زد و بی توجه به محیط بیمارستان سیگارش رو کنج لبش گذاشت و روشنش کرد
-من فقط نجاتت دادم از دست کسایی که حتی بهت خورد و خوراک درست و حسابیم ندادن که الان کارت رسیده به اینجا
و دستی که سیگارش توش بود به تختی که روش نشسته بودم اشاره کرد
--حالا هم به جای آه و ناله پاشو لباس هاتو عوض کن امشب با خودم میبرمت پیش خودم

با این حرفش یه لحظه یه چیزی مثل برق از تو وجودم گذشت
و مغزم به قدری قفل بود که نمیتونستم بفهمم این موضوع خوبه یا بد
خلاص شدن از دست پدر و مادر و برادر به درد نخورم
در عوض زندگی با جیهوپی که حتی عین آدم ثبات شخصیتی نداشت
پوفی کشیدم و خواستم دوباره بخوابم که
این بار خودش به طرف اومد لباس ابی بیمارستان رو از تنم در آورد و تیشرت سفیدم رو تنم کرد
--پاشو لباستو عوض کن میرم کار های ترخیصتو انجام بدم

همه چیز سریع تر از چیزی که فکر میکردم اتفاق افتاد

و الان رو مبل خونه هوپی بودم در حالی که خودشکنارم نشسته بود و به زور میوه میچپوند تو حلقم
تو اون لحظه فکر میکردم خیلی خوشبختم که حداقل اونو دارم اما با گذر فکری از ذهنم نفسم برید و تکه میوه ایی که میخواستم بخورم تو گلوم پرید
مگه خوک رو قبل از کشتن فربه نمیکنن؟

--------

سلام لابلی ها ببینید کی اینجاست من بد قول و فیکشنی که قول داده بودم بنویسمش

اما خب مشکلاتم زیاد شد و گشادی هم گریبان گیرم شد
از طرفی از اخرین باری که پارت گذاشتم به اینور اگه بگم چه اتفاقاتی برام افتاده باورتون نمیشه

بزرگترینش رایتر بلاک شدنم بود و همینطورکه میبینید  مسیر فیک از دستم در رفته و خودمم نمیدونم باید چیکارش کنم و واقعا به کمک و حمایت هاتون نیاز دارم

این پارت هم حاصل روز ها جون کندنه و یه باره نوشته نشدهکه بگم اخ جون دوران گشادی به سر رسیده

دوستتون دارم لابلی ها منو تنها نذارید😭
وگرنه میرم دیگه نمیام

میدونم خیلی بد شده


SAVAGE LOVEWhere stories live. Discover now