(☆-6-☆)

286 46 6
                                    


سلام کیوتک ها این یه اپ جبرانی به پاس صبر و شکیبایی شما عزیزان تو این چند وقته اخیرِ

راستش روند داستان یه کم دست خوش تغیرات شده
تصمیم دارم سپ رو فعلا فلاف نگه دارم
و کاپل کوکوی/ویکوک رو به داستان اضافه کنم
ازتون خواهش میکنم تو پارت های قبلی هرچی که دیدید شنیدید رو بریزید دور و از اینجا به بعد داستان رو صفت بچسبید
دوستان عزیز کمربندهاتون رو سفت ببندید😂

پایین اومدن از منبر*
_________________

(این پارت به بخش کوچکی از زندگی تهیونگ پرداخته است)

اون یه پسر سال سومی لاغر با موهای پرکلاغی_حداقل قبلا که اینطور بود_ چشم های کشیده و چهره ایی که دقیقا ازش یه کره ایی اصل میساخت بود با لباس های یک دستی که مثل تموم دانش اموزهای پسر پوشیده بود
یه شلوار کرمی با کت همرنگش پیراهن سفید و دکمه دار ساده ایی از زیرش کرواتی که شل بسته بود ک کفش های کالج تیپش رو تکمیل میکرد

با اینکه خیلی قد بلند، چهارشونه یا درشت جسه نبود یا هیکل ورزشکاری نداشت ولی در نگاه همه ی دخترا اون درست مثل یه شاهزاده سوار بر اسب سفید بود
زیبا ،فریبنده، خرخون و پولدار...

درسته اون مدرسه، مدرسه ایی به اسطلاح برای سطح بالای جامعه بود ولی تبعیضاتی توش موج میزد اونجا رو تبدیل به جهنم میکرد

اونجا پول بیشتر یعنی احترام بیشتر
ولی دلیل نمیشه ضعیف ها خورده نشن ، قرار نیست اگه بفهمن یکی اونجا همسطح شون نیست لهش نکنن
با توقف ماشین نگاه سردش رو به راننده دوخت : عصر نمیخواد بیای دنبالم

راننده با لکنت گفت : اما اربا..

چشمهاش رو تو حدقه چرخوند: بهش چیزی نگو
از ماشین پیاده شد و به ارومی به سمت کلاسش حرکت کرد

اون حتی اونقدری قدرت و اقتدار نداشت که حرفش پیش رانندش ارزش داشته باشه

با اقتدار خودش_یا اقتداری که حداقل خودش فکر میکرد داره_ از ماشین پیاده شد و به سمت کلاسش حرکت کرد

تو راه یکی از پسرای سال اخری با دیدنش سوتی زد
و دوست عوضیش هم موقعی که میخواست از کنارش رد بشه خیلی نامحسوس لمسش کرده بود
که این فقط باعث میشد کلافه بشه

ورودش به کلاس همزمان شد با گلوله شدن یه موچی پشمکی تو بغلش

--ته ته خوب شد اومدی نمیدونی که...
با دیدن موهای قهوه ایی پسر رو به روش حرفشو یادش رفت و با نگاه خریدارانه ایی سر تا پاشو برانداز کرد

--عجب چیزی شدی لعنتی خیلی بهت میاد فقط مطمئنی که تو مدرسه....

تهیونگ دستهاش رو تو هوا تکون داد
--مهم نیست چیمی.
با بی حوصلگی کیفش رو تو بغل دوست صمیمیش انداخت و خودش تو جای همیشگیش نشست

دیروز بعد از مدرسه از اونجایی که هیچ کدومشون از رنگ و ارایش چیزی سر در نمیاوردن رفته بودن به یه ارایشگاه تا موهای جیمین رو به حالت اول برگردونن. قبل از اینکه کسی از چیزی بویی ببره

و درست همونجا یه فکر کاملا احمقانه به ذهن تهیونگ رسیده بود و نتیجش موهای نسکافه ایی قهوه ایی حالت داری شده بود

که چهرش رو کیوت تر و در عین حال شلوغ تر نشون میداد. و عملا داد میزد که

«هعی من بدبوی مدرسه ام بهم توجه کنید»

و این همزمان با ترس یه هیجان خوبی برای تهیونگ داشت

چون فاک اون دقیقا همچین ادمی بود پر از رمز و راز و در عین حال لبریز از پارادوکس

جیمین رو صندلی کناری تهیونگ جا گرفت و سرش رو گذاشت رو به شونه ی تهیونگ تکیه داد

--خوابم میاد و عین گربه خودش رو به دست تهیونگ مالید که باعث شد تهیونگ با خنده جیمین رو از خودش دور کنه

--نکن جیمین قلقلکم میاد
و در حالی که دوباره جیمین رو به عقب هل میداد
به خندیدن ادامه داد

بی توجه به نگاه های عجیب اطرافیان روی خودش و جیمین

--چه خبر از اخبار جدید؟!
تهیونگ برای عوض کردن مود جیمین پرسید

جیمین شونه ایی بالا انداخت
-- من که زیاد از جزئیات خبر ندارم ولی میگن آگوست دیروز تو زمین بازی قش کرده 
یه عده هم  میگن رئیس جانگ اومده دنبالش..

تهیونگ با شک نگاهش کرد
-- رئیس جانگ مطمئنی؟؟؟

جیمین آروم کنار گوشش پچ پچ کرد
--وجود آگوست از اولشم تو این مدرسه عجیب بود

تهیونگ غرق فکر شد
"یعنی جانگ چه صنمی با آگوست داره...  نکنه... "

یهو به طرف جیمین چرخید
-- به نظرت طعمه جدیدشه؟!  یعنی خودشم میدونه جانگ چه جور آدمیه؟!

جیمین شونه ایی بالا انداخت و نچی کرد
-- بجز تو که پسر ناخلف کیم بزرگی کی تو یه همچین دبیرستانی ممکنه آدمی مثل جانگ رو بشناسه

صدایی از پشت سر مو به تن جیمین سیخ کرد
--من کاملا میدونم جانگ هوسوک کیه عوضیا...

نمیدونم حقیقتا خط داستانی انگار زیاد تغیر کرده

شرمنده اگه پارت کوتاهه

اخه کی ساعت ده دقیقه به 4 صبح براتپن پارت اپ میکنه جز من؟!

SAVAGE LOVEOnde histórias criam vida. Descubra agora