🌊موج نخست🌊

125 37 18
                                    

«🧜🏻‍سری دوم از سه‌شاتی‌های لالایی ممنوعه 🧜🏻‍♂»

تاریک بود، تاریکی و سکوت مطلق.

من که فرمانده‌ای دلاور و باتجربه، همواره صاحب ارج و قرب نزد خاندان سلطنتی بوده‌ام. منی که بیشتر از هر کس و هرچیز برای به تخت نشستن ولیعهدم جان فشانی کردم، حال به چنین روزی افتاده‌ام که صبح روشنم را محافظان دون رتبه‌ی قصر، همانند شب سیاه و تاریک مینمایند.

پس از مدتی که به نظر هزار سال میرسید، صدای قدم‌های آرام و با طمانینه‌ای را شنیده بودم.
چندین قدم برداشت و روبرویم ایستاد. نمیتوانستم ببینمش اما صدای نفسهایش گواه از خشم و ناامیدی میداد. خش‌خش ابریشم بر روی کتان آگاهم کرد که نشسته.
طولی نکشید تا پارچه‌ی روی سرم را برداشتند و نور کم سوی خورشید صبحگاهی چشمانم را سوزاند.

-"بانوی من..."

با دیدنش نفس در سینه‌ام حبس شده و شرمنده سر به زیر انداخته بودم.

-"تنهامون بذارین."

با حرکت ظریف دستش تمام نگهبانان را مرخص کرد. در اتاق ناآشنایی، دست و کت بسته روبروی ملکه‌ی سرزمینم زانو زده بودم و او با تمام ابهت و شکوهش روبرویم نشسته و دستش را زیر چانه‌اش تکیه داده بود.

-"فرمانده کیم، چطور تونستید مرتکب چنین خیانتی بشید؟"

-"من تمام زندگی بی‌ارزشم رو وقف این سرزمین و بقای سلطنتش کردم بانوی من. قصور من صرفا در زمان عملی کردن دستور سلطنتی بود. استراتژی جنگ ایجاب میکرد سربازانم به شمشیر زدن ادامه دهند تا نتیجه به پیروزی ما ختم شود."

-"وقتی دستور فوری سلطنتی میرسه که دست از جنگیدن بردارید یعنی باید توقف کنید فرمانده کیم. در هر حالتی که بودید. شما با ادامه‌ی نبرد باعث از بین رفتن معاهده‌ی جدید ما با حکومت چنگ جین شدید. این کار شما شورش علیه حکومت تلقی میشه و غیر قابل بخششه."

-"در مقابل دستورات شما گردنم باریکتر از نخ و راضی به هرگونه مجازات مد نظر شما خواهم بود سرورم. اما هیچگاه حتی فکر خیانت و شورش به ذهنم خطور نکرده و نخواهد کرد."

ملکه به پا خاست و سمت در چندین قدم برداشت. چیزی نمانده بود تا تمام امیدهایم ناامید شود که بازگشت و دوباره نگاهم کرد.

-"به شما یه شانس دوباره میدم فرمانده کیم. یه شانس دوباره برای اثبات وفاداریتون. و این بار اگر باز هم نتونستید طبق دستورات عمل کنید مجبورم شما رو به دست هیات وزیران تشنه به خونتون بسپارم."

-"برای اثبات وفاداریم حاضر به انجام هر دستوری هستم."

ملکه روبرویم ایستاد و نگاهی به حال نزارم انداخت.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jan 13, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Forbidden LullabyWhere stories live. Discover now