Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
نام اصلی : 一つ目小僧ひとつめこぞう ترجمه: کشیش یک چشم زیستگاه: در سراسر ژاپن یافت می شوند و اغلب در خیابانهای تاریک ظاهر می شوند رژیم غذایی: همه چیزخوار
شکل ظاهری: هیتوتسوم کوزو جنیست خبیث با جثهی یک کودک که فقط یک چشم دارد و در تمام مناطق ژاپن شناخته شده است. ظاهری مانند راهبان بودایی دارد با قامتی کوچک،سری تراشیده و ردایی بلند، زبانش قرمز و دراز است و تک چشمی بزرگ دارد.
رفتار : کشیش یک چشم تقریبا موجودی بی ضرر است. هشداردهندهترین ویژگی آنها ظهور ناگهانی در خیابانهای تاریک است که باعث رعب و وحشت مردم می شود. به نظر می رسد که آنها از ترساندن مردم لذت می برند. در طول سالیان دراز صدها مورد از ظاهر شدن آنها گزارش شده است که بیشتر آنها بسیار شبیه به یکدیگر هستند. فعالیتها : جدا از بازی حیرت انگیز غیب و ظاهر شدن در خیابانهای تاریک و ترساندن مردم ، کشیش یک چشم وظیفهای جدی دارد. گفته می شود که در شرق ژاپن هر ساله در تاریخ 8 دسامبر ، کشیش یک چشم به زمین سفر می کند و نام خانوادههایی که در آن سال بد بودهاند را در دفتر ثبت می کند. آنها از این اطلاعات برای تصمیم گیری در مورد سرنوشت هر خانواده برای سال آینده استفاده می کنند. کشیش یک چشم گزارشهای خود را به خدای طاعون و بدشانسی می رساند ، که بدبختی مناسبی را برای خانوادههای مستحق به ارمغان می آورد. با این حال ، کشیش یک چشم دفترهای خود را به خدای نگهبان سفرها برای نگهداری تا 8 فوریه می سپارد. در اواسط ماه ژانویه ، روستاییان محلی آتش سوزی به راه می اندازند و زیارتگاههای کنار جادهای این خدایان را می سوزانند، به این امید که آتش سوزیها دفترهای کشیش یک چشم را قبل از آمدن او برای برداشتن آنها بسوزاند، بنابراین در آن سال از فاجعه نجات پیدا می کردند. افسانهها : مردی برای ملاقات دوستش به محل کار او رفت. زمانی که در اتاق انتظار نشسته بود ، پسر بچهای حدودا ده ساله ظاهر شد و با شیطنت شروع به باز و بسته کردن طومار آویزان از طاقچه اتاق کرد. هنگامی که مرد پسر را به دلیل شیطنت سرزنش کرد ، پسر به اون نگاه کرد و فریاد زد: «ساکت باش!» پسر تنها یک چشم داشت! مرد فریاد کشید و بیهوش شد و او را به خانهاش بردند. او بیست روز در بستر بود تا بهبودی کامل یافت. در گزارشی از استان فوکوشیما آمده یک خانم جوان شبی در خیابان قدم می زد. پسر کوچکی از پشت به او نزدیک شد و از خانم پرسید: «خانم،یکم پول می خوای؟» خانم جوان خندید و با خوشحالی جواب داد «بله» و برگشت و با پسر روبهرو شد.آن پسر کشیش یک چشم بود. به جای اینکه پولی به او دهد پوزخندی زد و با تک چشمش به او خیره شد و خانم جوان درجا به خاطر شوک غش کرد. یک داستان مشابه از استان اوکایاما از خیابانی مشهور می گوید که شبی یک درخشش آبی وهم آور و کمرنگ دیده شد. مردی برای تحقیق رفت و شاهد پسربچهای شبح مانند بود که آنجا مشغول بازی بود. مرد به زمین افتاد ، از ترس فلج شد و دیگر قادر به حرکت نبود.کشیش یک چشم به مرد درمانده نزدیک شد و با زبان قرمز و بلندش او را از سر تا پا لیسید.