+واقعاً تهیونگ؟ من رو نشناختی؟تهیونگ عصبی یقه اش رو تکون داد و غرید: -جوابم رو درست بده!
لبخند از روی لب پسرِ کوچکتر محو شد، دستش رو روی دست داغ آلفا گذاشت و با بغض گفت: +تهیونگ! منم کوکی، منه جانگ کوک مجبور شدم تبدیل به کوکی کوچولوی تو بشم!
تهیونگ با خشم فریاد زد: -چی داری برای خودت بلغور می کنی؟ یعنی چی این حرف ها؟ نکنه با چانیول و بکهیون دست به یکی کردید تا من رو از کوکی دور کنید، آره؟
پسرِ کوچکتر سری به تاسف تکون داد.
چشم هاش رو بست، پیشونی اش رو به پیشونی جفتش تکیه داد و آهی کشید.
فقط چند ثانیه طول کشید که تهیونگ خودش رو داخل غاری با دو تابوت ببینه.
دختری خاکی و با پاهای لرزون سعی به باز کردن ورودی طلسم شده غار داشت ولی اونقدر قدرت نداشت که بتونه ورودی رو باز کنه.
تهیونگ به تقلای همسرش نگاه کرد و دلش به حال جفتش که با حال بدش تمام سعی اش رو می کرد، سوخت.
نمی دونست چقدر گذشت ولی بالاخره ورودی باز شد و به محض تابیدن نور ماه به داخل غار، جانگ کوک با بغض نالید: +ممنون الهه ی ماه!دختر با پاهای کم توانش از غار خارج شد و با تمام سرعتش به سمت خروجی جنگل دوید.
پسر متوجه این همه عجله ی دختر نمی شد که صدایی توی ذهنش پیچید.
+وقتم داشت تموم می شد اگه یک میزبان پیدا نمی کردم، از بین می رفتم!-چه میزبانی؟
تهیونگ با صدای بلند پرسید و در همون حال دنبال جانگ کوک توی خاطراتش دوید تا بالاخره به جاده رسیدند.
پسرِ طلسم شده نمی دونست می تونه وارد شهر بشه یا نه که جانگ کوک گفت: +برو دنبالش!پسر دوباره به سمت دختر دوید و عصبی گفت: -جوابم رو ندادی!
پسرِ کوچکتر با بی خیالی جواب داد: +یک زن باردار باید پیدا می کردم!
تهیونگ با خشم فریاد زد: -که بچه اش رو طلسم و روح خودت رو جایگزینش کنی؟ این جنایته جانگ کوک!
تهیونگ، همسرش رو دید که نفس نفس زنان و سردرگم توی خیابون می گشت و توجه ای به نگاه خیره و شوکه ی مَردُم نداشت.
جانگ کوک با ناراحتی گفت: +تو من رو چی فرض کردی تهیونگ؟ یعنی من انقدر پست و رذلم که جون یک بچه رو بگیرم؟پشیمون از لحن تندش سعی کرد دوباره آروم بشه.
-پس چه نیازی به یک زنِ باردار داشتی؟پسر جوابی نداد و تهیونگ همون لحظه زنِ بارداری رو دید که با خوشحالی از دکه ی کنار خیابون خوراکی می خرید.
جانگ کوک با دیدنش لبخند کمرنگی زد و به سمتش رفت.
زنِ باردار با دیدن وضع آشفته ی دختر کمی شوکه شد ولی بعد با لبخند گفت: ¥چیزی می خوای عزیزم؟ اگه گرسنه ای یک کاسه سوپ برات می گیرم، مهمونِ من.همسرش لبخند بزرگتری زد و دستش رو روی شکم زن گذشت و چشم بست.
شاید فقط چند ثانیه طول کشید که ناگهان جانگ کوک تبدیل به دود سفید رنگی شد و با شدت به شکم زنِ باردار برخورد کرد و صدای جیغ زن بلند شد.تهیونگ با شنیدن صدای گوش خراش زن به سرعت پیشونی اش رو از پیشونی جانگ کوک جدا کرد.
نمی خواست قبول کنه که پسر رو به روش همون همسر و جفتِ قدیمشه.
نمی خواست قبول کنه وقتی که داشت توی خاطرات مبهمش دست و پا می زد، همسرش با بدن جدید و تناسخ یافته اش که همون جانگ کوکی خودش بود، تمام مدت کنارش بوده و فقط به دست و پا زدن هاش نگاه می کرده.
پسرِ کوچکتر از نگاه یخ زده و غمگین پسرِ بزرگتر متوجه اوضاع شد و سریع گفت: +متاسفم! نمی تونستم بهت بگم؛ چون هیچ قدرتی نداشتم و تو هم باورم نمی کردی. مجبور بودم تا هجده سالگی جسمم صبر کنم تا قدرتم رو دوباره به دست بیارم.-برای همین می خواستی مارکم کنی؟
تهیونگ ناراحت پرسید.
جانگ کوک صورت پسر رو به روش رو بین دست هاش گرفت و گفت: +تنها راهی که می تونستم گرگم رو ساکت کنم همین بود! تو یک بار من رو مارک کرده بودی و نمی تونستی برای بار دوم مارکم کنی؛ پس من مجبور بودم که اینبار مارکت کنم.پایان پارت هجدهم.
سلام خوشگلای من💙💚 من برگشتم با پارت جدید 😍😍
خب فکر کنم گند زدم به داستان فیک 😁😁 ولی خب نمی دونم بیاین یک پایان متفاوت رو بخونیم.
امیدوارم خوشتون بیاد عزیزان ❤🤩❗❗❗حتما بخونید❗❗❗
دوستان این توضیح رو بدم که جانگ کوک در زندگی اولش دختر بوده و در زندگی دومش به عنوان پسر به دنیا اومده، فقط همین.
روح جانگ کوک از اول همون کوکی کوچولو بود فقط جسم اولیه اش دختر بوده و جسم دومش پسر.ووت و نظر یادتون نره خوشگلا 😍😍
دوستون دارم تا پارت بعد 😍🥰🤩
ESTÁS LEYENDO
Curse of the Wolf
Fanficتهیونگ گرگ طلسم شده ای که تو جنگل ممنوعه زندانی و زندگی می کنه. چی میشه اگه یک روز یک بچه بی نام و نشون رو نزدیک خونه اش پیدا کنه؟ کاپل اصلی: kookv/vkook کاپل فرعی: chanbeak ژانر: عاشقانه، فلاف، فانتزی، امگاورس و... وضعیت فیک: کامل شده.