7 ژوئندر بزرگ عمارت جئون ها باز شد و تهیونگ با کوله ی نه چندان سبکی که داشت،به همراه یونتان سگی که همیشه کنارش بود، کنار مادرش وارد شد
جی آن با شناختن مهمون های سر زدش ، لبخند زنان از صفحه لپ تاب آشپزی رو بست تا خودش شخصا به استقبال مهمون های همیشگیش برهجلو رفت و اون هارو به داخل دعوت کرد
-"متاسفم جی آن،اما ما ساعت 10 به مدت چند ماه به ایتالیا برای پروژه 2PIV پرواز داریم.قرار بود تهیونگ هم همراه ما بیاد اما اونقدر اصرار به نرفتن کرد مجبور شدم بیارمش.میدونم اذیت میکنه اما ممنون میشم تا برمیگردم مراقبش باشی.هنوز بلیطش رو لغو نکردم ولی اگه به نظرت میتونه کوچکترین مزاحمتی داشته باشه ،لطفا صادقانه بهم بگو تا ببرمش"بالاخره تهیونگ با چشمای قرمزش سرش رو بلند کرد و ملتمسانه به خاله ای که بیشتر از مادرش،براش حکم مادر داشت نگاه کرد
و خوب چه انتظاری به غیر از لبخند گرم و قشنگ اون زن رو داشت؟!
-"تهیونگ و مزاحمت؟!دارم کم کم به این فکر میکنم همیشه بیارمش پیش خودم؛معلومه که میتونه بمونه!خیالت راحت باشه،قراره کلی با پسرام خوش بگذرونیم"لبخند قشنگی رو لبای پسر نشست
ریز مادرش رو بغل کرد و "خداحافظ،مراقب خودتون باش" گفت و دیگه نایستاد تا حرف های اونارو بشنوه
از پله ها بالا رفت و بعد از باز کردن در اتاق «خودش» ، کوله اش رو با احتیاط کنار تخت گذاشت تا کتابی که داخلش بود اسیب نبینه و بعد به سمت اتاق جونگ کوک رفت-"جونگ کوک جونگ کوک"
دلش می خواست هر چه سریعتر خبر گرفتن کتابی رو که به آسونی پیدا نمیشد رو به جونگ کوک بده
اما وقتی به اتاق نشیمن رسید با پسری مواجه شد که سر و ته روی مبل نشسته و بی حوصله پاهاش رو روی هوا تکون میده متعجب از این که پایه شیطنتاش بی هیچ سر و صدایی نشسته ، جلوتر رفتچند لحظه ساکت نگاهش کرد که دستی روی شونش نشست،از ترس پرید و با لبخند مهربونِ خانم جئون مواجه شد
-"جین با دوستش دارن درس میخونن،ببینم میتونی انرژی جونگ کوک رو فعال کنی یا نه"
اینو گفت و مجددا راهی سایت آشپزی شد که دستور های سری خانم های خانه دار رو از زبون خودشون انلاین ، اپدیت میکردجلوتر رفت و روبه روش قرار گرفت:
-"جونگ کوک؟!"
توجهش به تهیونگ جلب شد و درست نشست
+"هوم!؟"
-"چه خبره؟!"
+"هیچی"از جاش بلند شد
تهیونگ آروم یک قدم رفت تا یونتان از دست های جونگ کوک دور بشه
جونگ کوک واقعا هیچ رحمی نسبت به اون سگ بیچاره نداشت!
عروسک مخصوصش رو دراورد و همونطور که اونو روی زمین میذاشت خطاب به جونگ کوک پرسید:
-"هیونگ با کی درس میخونه؟!"
YOU ARE READING
C L O N E | TaeJinKook
Romance"زندگی یک پژواک است هرچه به جهان بفرستی همان به سویت باز خواهد گشت هرچه بکاری، همان را درو خواهی کرد هرچه در وجود دیگران میبینی همان در وجودت خانه دارد.. یکی از سخت ترین درس های زندگی رها کردن است! چه از روی گناه باشه، چه خشونت، چه عشق، چه از دست...