Part 1

312 46 17
                                    

*این فیک با کسب اجازه نویسنده اصلی، بازگردانی شده*

----------------------------------------------------------

نمیدونست این چندمین باریه که این مسئله رو حل میکرد اما هربار همون عدد قبلی بدست میومد که تو هیچکدوم از گزینه ها نبود ، دیگه کم کم داشت از خودش ناامید میشد ... چطور تو حل کردن یه مسئله ساده عاجز بود ؟!سرش رو روی میز گذاشت ، البته یه چیز فراتر از گذاشتن، چون با صدای بدی که ایجاد کرد همه ی دانش آموزا به سمتش برگشتن و با تاسف نگاش کردن.
نگاهی به پسری که نیمکت کناریش تو خواب عمیقی فرو رفته بود انداخت ، با آرامش سرش رو روی کیفش گذاشته بود و کلاه پالتوی بلندش روی سرش بود و موهای قهوه ایش روی پیشونیش ریخته بود
شاید وضع خودش بهتر از جهیون بود...

-هی جهیون..‌.
با ضربه ای که به شونش خورد از جا پرید و چند بار با گیجی پلک زد

-چته جونگوو ؟ نمیبینی خوابم ؟ شعور نداری لعنتی ؟

جونگوو از حرکت ناگهانی جهیون جا خورد ... چندوقتی بود جهیونیش خیلی بی اعصاب شده بود، دوست دخترش جلو چشماش با همه لاس میزد و جهیون هیچی نمیگفت ... این وضعیت یه مقدار غیر قابل تحمل بود.

- هیییش چرا میزنی حالا ؟ یه دانش آموز انتقالی از چین میاد امروز ،میدونستی؟

جهیون موهاشو مرتب کرد و صاف نشست
-خو به من چه ؟ اومد که اومد خوش اومد ... اصن به تو چه ؟ بخاطر همین منو از خواب نازم بیدار کردی؟

- خوب میشه تورش کنیم میگن خیلی خوشگله به ظرافت برگ گله،  پولدارم هست
جونگوو با لبخند گشادی گفت

- مگه دختره ؟
چشمای جهیون برق زد.

-نخیر پسره ، همه پسرا که نمیتونن مثه تو اینقد مردونه باشن :/ بعضیاهم ظریفن.

جهیون یلحظه اراده کرد تا خودشو از پنجره ی کلاس پرت کنه پایین.
- اوفففف بله یادم رفته بود گرایشات تو برعکسه ، خدا رحم کرده هنوز زیر تو یکی نرفتم ...

جونگوو با این حرف جهیون به طرز وحشتناکی بهش چشم غره رفت.
- وای وای غلط کردم بیخیال جونگوو من یه چرتی گفتم اینجوری نگام
نکن
حرفشون با اومدن معلم قطع شد ... هوانگِ پیر دبیر شیمی چهارم دبیرستان بود فقط خداخدا میکرد بازنشست شه ... اون معتقد بود تحمل دانش آموزی مثل جانگ جهیون  کار خود خداست ، پسر یاغی و سرکشی که لای کتابشم وا نمیکنه کسی که فقط  3 ماه تا آزمونش مونده، قطعا باید درس میخوند نه اینکه به فکر هوس بازی باشه.
پسر ظریف و کوتاهی پشت سرش میومد ... با دست به بچه ها اشاره کرد که بشینند و بازهم جهیون با پاهای دراز شده رو میز تو چشماش خیره شده بود و پوزخند میزد.

My Rude Boy • پسر گستاخ من Where stories live. Discover now