Part 8

126 23 13
                                    

*این فیک با کسب اجازه نویسنده اصلی، بازگردانی شده*

----------------------------------------------------------------

تیونگ جلوی کمپانی وایساد و وارد فروشگاه شد ... همه ی کارمندای باباش میشناختنش و 90 درجه جلوش خم میشدند ؛ بدون توجه به اونا سعی کرد رو خریدش تمرکز کنه ، تو خرید کردن زیادی وسواسی بود اما به خودش یاد آوری میکرد که زیاد وقت نداره و بهتره بعدا برای خرید لباس وسواس به خرج بده.
تند تند از رو لیست وسایلو از تو قفسه ها بر میداشت و توی سبد خریدش مینداخت و البته یه شامپوی جدید توت فرنگی برا خودش خرید چون فهمیده بود جهیونش اون بو رو دوست داره؛ جهیون براش جاذبه ی خاصی داشت ؛ با فکر کردن بهش تپش قلب میگرفت و عشق یهو تو گلوش جمع میشد و خفش میکرد.
پس از خرید خوراکیا و وسایل ضروری سراغ لباس فروشیا رفت و لای لباسا میگشت تا یه تیپ اسپرت بزنه ، همینجوری غرق انتخاب لباس بود که یه دستی کمرشو لمس کرد و فشار داد ... تیونگ از اینکه لمسش کنند متنفر بود الانم فقط یه نفر حق داشت این کارو کنه که مطمئنا الان خونشون رو تختش بود پس این کی بود ؟ به سمت دستی که لمسش کرده بود برگشت و به سینه ی طرف برخورد کرد ، این بو ... بویِ
-جهیون ؟
باورش نمیشد جهیونه ... آماده شده بود که کسی که لمسش کرده بود رو به رگبار کتک بگیره ، ولی جهیون با نیش باز جلوش وایساده بود؛ سر جهیون تو گردنش فرو رفت و بوسیدش ، مطمئن بود که بین اونهمه لباس کسی اون دوتا رو نمیبینه.
-سورپرایز شدی عشقِ خجالتیم ؟
جهیون باز به خودش لعنت فرستاد ؛ یادش میرفت که تیونگ مثل دوست دخترای قبلیش هرز نیست که با لمس کردن از خود بیخود بشه و لذت ببره ... تیونگش میترسید، خجالت میکشید.
-ببخشید ترسوندمت.
-اشکالی نداره ، منم دوست دارم لمسم کنی فقط مطمئن باشم خودتی.
-پس دوست داری!!!
جهیون با شنیدن جمله ی تیونگ از چشماش قلب بیرون میزد ، یه جرقه امیدی تو وجودش زده شد ... پس شاید بتونم فراتر از لمس قدم بردارم.
-تو هم اومدی لباس بخری ؟
-آممم نه ، اومدم مراقب عشقم باشم و اگه یه آدم خوش سلیقه خواست همراهش باشم.
تیونگ و جهیون با هم خندیدند و مشغول انتخاب لباس شدند ...
-اوههه مایه ی افتخاره پس.
تیونگ خندید و باز مشغول جست و جو لای لباسا شد ، جهیون با سه تا تیشرت و جین اومد.
-چه سریع انتخاب کردی.
نگاهی به لباسا انداخت ...
-واو قشنگ هم هستن.
الان دوساعتی بود که دنبال لباس میگشت اما جهیون تو چند دقیقه خریدشو کرده بود.
-میخوای دوست پسر جذابت برات لباس انتخاب کنه ؟
-البته که میخوام.
الان که دیگه تنها نبود، میتونست به جهیون اجازه بده براش لباس بخره؛ جهیون ذوق کرد و از لای لباسا یه تیشرت طوسی با ژاکت و شلوار مشکی در آورد و جلوی تیونگ گرفت.
-برو بپوشش.
تیونگ سر تکون داد و وارد پرو لباس شد اما کمر شلوار براش گشاد بود
-جهیوننن.
-جانم؟
جهیون در پرو رو باز کرد و تیونگو با لبای آویزون دیدش.
-چی شده خوردنیِ من؟
* نیل : ببند خواهشا اصلا این ادا اطوارا به رُخِت نمیاد جف *
تیونگ لباشو آویزون تر کرد.
-این شلواره گشاده ... اگه بپوشمش جلو مردم میاد پایین.
با خجالت خندید.
-بزار ببینم.
جهیون تیشرتش رو بالا زد و دو زانو نشست و کمر شلوارش رو کشید.
-نرمالوی من خیلی لاغری ... شلوار به کمرت بند نمیشه ( ///: )
آروم دست کشید رو شکم تیونگ و باعث شد تیونگ باز حالی به حالی شه، جهیون با این کاراش همش تحریکش میکرد.
-وایسا برم یه سایز کوچیک تر برات بیارم.
جهیون گفت و از بین شلوارا کوچیک ترین سایزو برداشت : امیدوارم این اندازش باشه.
در پرو رو باز کرد و شلوار رو به تیونگ داد تا بپوشه.
-جهیون این باز گشاده.
نا امید گفت.
-اممم بیخیال این زیاد گشاد نیست ... با یه کمربند حل میشه نرمالو!!!
تو دل تیونگ قند آب میشد وقتی جهیون میگف نرمالو ... کافی بود بگه تا تیونگ ذوق مرگ شه.  
* نیل : من واقعا از لاس زدنای لوس طور بدم میاد *
-چشم مستر جانگ همینا رو میخرم.
جهیون هی حالش بد و بدتر میشد ... الان کل اعضا و جوارحش تیونگو فریاد میزدند ؛ دلش میخواست همین الان اینقد ببوستش تا از حال بره.
-من حساب میکنم تو هم زود بیا بیرون که بریم خونه ی ما.
-نه خودم حساب میکنم بعدشم ... خونه شما چرا؟
تیونگ کنجکاو شد ... مگه قرار نبود فردا صبح زود برن جیجو ؟
-تا من هستم تو دست تو جیبت نمیکنی ؛ هیچی یه کار کوچیک دارم ... بعدش برو خونتون.
جهیون گفت و درو بست ... چرا یهو اینطوری شده بود ؛ انگار بچیزی آزارش میداد و فشار روش بود ... تیونگ سریع لباساشو پوشید و اومد بیرون؛  با رد شدن از جلوی کمپانی همه ی زیر دستای باباش باز 90 درجه خم شدند اما بدون توجه به اونا فقط سر تکون داد و سوار ماشینش شد ...
قطعا اگه با جهیون میرفت باباش خبر دار میشد و غوغا بپا میکرد؛ ماشینو روشن کرد و راه افتاد ذهنش پر از افکار پریشان بود .... چرا عشقش اینطوری شده بود ؟ با رسیدن دم خونه ی ماشینو پارک کرد و پیاده شد.
-چی شده؟؟
-بهتره بریم تو...
* نیل : آخجون میخواد بکنتش *
مچ دست تیونگو گرفت و بردش تو اتاق ... درسته کسی تو خونه نبود ولی ممکن بود مادرش برگرده پس رفت توی اتاقش و در رو قفل کرد.
-تیونگم ؟
تیونگ فقط نگاش میکرد ... جهیون خیلی ناگهانی مملو از نیاز شده بود
-نترس خب ؟
اینو گفت و هلش داد رو تخت ...

My Rude Boy • پسر گستاخ من Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang