پارت دو

504 110 35
                                    


" چهره اش را بپوشان. چشمانم سیاهی می روند. جوان مُرد."


**دو ماه بعد**


همگی مقابل تلویزیون جمع شده بودند. شبکه ملی چین در حال پخش زنده جشنواره مسابقه ادبیات کودکان بود. نفسها در سینه حبس و سکوتی عجیب برقرار شده بود. همه خیره به دهان گوینده ی اسامی بودند.

"با توجه به جزییات گفته شده مقام اول امسال در داستان نویسی و ادبیات کودکان می رسد به داستان "عاشقانه های ما" نوشته شیائو ژان از چانگ پینگ..."

صدای همهمه و جیغ بچه های پرورشگاه بلند شد. تعدادی از ذوق می پریدند، عده ای یکدیگر را در آغوش کشیده بودند. مدیر لان و چندی از کارکنان نیز اشک شوق می ریخت.

پس از اعلام اسامی سه نفر اول، تصویری از ژان در حال گرفتن جایزه خود از دست داوران پخش شد.

ساعت نه شب ژان به همراه مربی شوان به پرورشگاه برگشتند که با استقبال بچه ها، کارکنان و مدیر لان مواجه شدند. ساعاتی به شادی مجدد، بیان تبریکات و تعریف ژان از آنچه دیده بود گذشت.

ساعت یازده شب که همه برای خوابیدن به اتاقهایشان می رفتند او از مربی برای نیم ساعت کار اینترنتی اجازه گرفت. جایزه و تشویق های امروز به او نیرو و قدرتی عجیب تزریق کرده بود. با خود می اندیشید که توانایی ساعت ها بیداری و نوشتن بی وقفه را دارد.

زمانی که پیج داستان نویسی خود را باز کرد در کمال تعجب پیام های بسیاری از خوانندگان داستانش دید. کسانی که پیشتر حتی برای او نظری نمی گذاشتند. لبخندی گوشه لبش نقش بست. او توانسته بود قدمی خود را به رویاهایش نزدیکتر کند. او توانسته بود تا خودش را به دیگران حتی به خودش ثابت کند.

در میان پیام ها به دنبال پیام تبریکی از یی یان بود. اما او پیامی نگذاشته بود و دو هفته از آخرین حضورش می گذشت. پیامی دیگر از فرد ناشناس:

"درهای کلیسا بسته بود

تو نباید... این چیزی بود که بر سر در نوشته شده بود

بسوی باغ روی گرداندم

اما گل های زیبا انگار فرو خفته بودند"

ژان بارها این قطعه را خواند. چرا ناشناس حرفهایش را مبهم و گنگ می گفت؟ او که بود؟

در همین افکار غرق بود که با کشیده شدن پایین شلوارش به خودش آمد. جیغی از سر ترس زد. با دیدن پسر بچه ی 4 ساله که پایش را در آغوش گرفته بود نفس عمیقی کشید، به سمت پایین خم شده او را در آغوشش گرفت و گفت:"اوووه آییییواننن.... سکته ام دادی بچه!! چرا اینجایی؟ مگه الان نباید خواب باشی؟ عمو یوبین و عمه زوییت کجان؟"

ساختن یک قاتلTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang