𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐

447 66 18
                                    

~~~~~~~~~~


ا/ت:

سه هفته بود که ندیده بودمش.

بخاطر کم خوابی و گریه ی زیاد زیر چشمام کبود شده بود.

هربا که میخواستم غذا بخورم یاد اون می افتادم که الان چی میخوره و چکار میکنه. پس غذا از گلوم پایین نمیرفت.

تو این مدت خیلی لاغر شده بودم و شبیه یه روح سرگردان بودم.

از طرفی موجودی کارتم داشت ته میکشید . دیگه نمیتونستم بیشتر از این توی هتل بمونم.

حالا باید چکار کنم؟

تصمیم گرفتم به دوستم زنگ بزنم و ازش درخواست کمک کنم و اگه اجازه بده مدتی پیش اون بمونم.

به سمت گوشیم رفتم و با برداشتنش، صداش در اومد. هرکی بود خیلی حلال زاده بود. تا من خواستم از گوشیم استفاده کنم، زنگ زد.

ولی با دیدن اسم نامجون شوکه شدم.

این مدت خیلی از یونگی و بقیه تماس و پیام داشتم ولی هیچ کدوم رو جواب نمیدادم.

اما اینبار حسی بهم میگفت که باید جواب بدم. پس تماس رو وصل کردم.

-یوبوسِیو؟

* یا ا/ت شی! دیگه داشتم ناامید میشدم. خوبی؟ کجایی تو دختر؟!

خیلی سرد برخورد کردم.

-مهم نیست. کاری داشتی؟!

از صداش مشخص بود که تعجب کرده.

*اممم.. راستش به مناسبت نامزدی جین هیونگ مهمونی گرفتیم. خوشحال میشیم توهم بیای.

دروغ چرا... خوشحال شدم. شوق دیدن دوباره یونگی توی وجودم رخنه کرد.

ولی نباید نشون بدم که منتظر همیچین موقعیتی بودم.

-بستگی به شرایطم داره. باید ببینم وقت دارم یا نه.

*ا/ت توکه اینجوری نبـــــ

حرفش رو نصفه قطع کرد.

*باشه. امیدوارم بتونم دوباره ببینمت.

بعد از خدافظی پیامی برام فرستاد.

امشب ساعت 8 باید به ویلای جین هیونگ میرفتم. هنوز 5 ساعت وقت داشتم. ولی بازم کم بود. پس به دل خیابون زدم. و بعد از خرید یه لباس سکسی و کفش و یه حلقه برای عملی کردن نقشه ام، به سمت آرایشگاه رفتم.

باید جوری آرایش میشدم که چشمام ضایع نباشه.

بعد از دو ساعت زیر دست آرایشگر بودن، بالاخره درست شدم. الان بیشتر شبیه یه ادم بودم تا یه روح سرگردان.

همون جا لباسام رو عوض کردم و یه آژانس آنلاین گرفتم. سعی کردم باکلاس ترین ماشین رو انتخاب کنم و به بعدش به سمت ویلا راه افتادم.

𝕃𝕆𝕍𝔼 𝕄𝔸ℤ𝔼Donde viven las historias. Descúbrelo ahora