با نوازش دست کسی رو سرم چشمامو باز کردم
جنی با لبخند بالا سرم بود:بالاخره بیدار شدی؟ خیلی خسته بودی؟
سر صندلی نشستم :اینجا چی میخوای؟
روی میز نشست:نگاه ساعت کن اماده شدم منتظرت موندم وقتی دیدم نیومدی زنگ زدم منشی هان دید که خوابی میخواست بیدارت کنه که گفتم نکنه خودم بلند شدم امد شرکت
اهانی کردمو نگاهی به ساعت انداختم از 7گذشته بود
+پاشو برو صورتتو بشور لباست هم عوض کن بریم به جیمین هم پیام دادم که ممکنه دیر برسیم
از سر صندلی بلند شدم و سمت دری که تو دفتر بود رفتم :باشه الان اماده میشم لباسم رو اوردم اینجا
و پشت سرم در رو بستم چرا خواب اون روز رو دیدم سرمو تکون دادم :الان وقت فکر کردن نیست اماده شو
(جنی)
ی پسر چطوری میتونه وقتی خوابه خوشگل و کیوت باشه به عکسی که از کوک با گوشی گرفته بودم نگاه کردم واقعا من لیاقت همچین کسی رو دارم؟
-من امادم بریم
-------------------------------------------------------------
(جیمین)
همه امده بودن به جز جونگ کوک و جنی انگار تازه عروس و دامادن که اخر همه میان
*اقای پارک خانم و اقای جئون تشریف اوردن
×بالاخره باشه میتونی بری ممنون
سمت در ورودی قایق رفتم:سلام چقدر دیر امدید جنی گفت فقط یکم دیر میاید
جنی اشاره به جونگ کوک کرد:تقصیر ایشون خواب بودن
نگاهی به جونگ کوک کردم:تو اون شرکت بی صاحابت کسی نبود که بیدارت کنه زود تر
دوباره جنی زودتر جواب داد:وقتی همه از رئیسشون میترسن کی جرئت میکنه بدون اجازه وارد بشه
-ولی منشی هان وارد شد وگرنه از کجا میدونست من خوابم
+چون من بهش گفتم
خنده ای به بحثشون کردم:باشه باشه ول کنید بیاین داخل که غذا الان سرو میشه
+همه امدن؟
×اره
جنی زودتر از ما وارد شد رو به جونگ کوک گفتم:حلقه چیشد؟
(فلش بک :چند ساعت قبل)
(جونگ کوک)
بعد از رسوندن جنی داشتم میرفتم شرکت که جیمین زنگ زد:بله هیونگ
×جونگ کوک میتونی بری حلقه رو از مغازه ای که سفارش دادم بگیری من وقت نمیکنم
-اره میرم ادرسو واسم بفرست
×وایی ممنون نجاتم دادی الان میفرستم
(پایان فلش بک)
-بیا هیونگ گفتم که میرم میگیرمش واسه چی نگرانی
جعبه رو از دستش گرفتم:وای جونگ کوک نمیدونی چه کمکی کردی بهم بیا بریم داخل
چه یونگ با ورودمون نگاهمون کرد:سه ساعته کجایین غذا رو اوردن منتظر شما دوتایم
×ببخشید
جونگ کوک رفت پیش جنی نشست منم کنار صندلی چه یونگ وایسادم:قبل از اینکه شام رو شروع کنیم میخواستم ی چیزی بگم چه یونگ ممنون که وارد زندگیم شدی و
جلوش زانو زدم و حلقه رو بهش نشون دادم:میدونی من اهل مقدمه چینی نیستم با من ازدواج میکنی؟
همه تو شوک بودن به جز جونگ کوک و جنی پس پسره ی بیشعور به جنی گفته بود راجبش
چه یونگ با اون چشمای خوشگل و پر اشکش نگاهم کرد:اره
بلند شدم و محکم بوسیدمش
ازش جدا که شدم همه بچه ها بلند شدن تبریک گفتن
جین هیونگ بغلم کردو گفت:حالا عروسیتون کی میگیرید؟
×هیونگ مگه هولی خیلی دلت عروسی میخواد؟
با خنده یکی زد پشت سرم:اره دلم عروسیی میخواد
با گفتن این حرف همه به خنده افتادن.
جنی چه یونگ رو مخاطب حرفش قرار داد:
ولی چه یونگ مامان و بابات چی ؟کی بهشون میگی؟
چه یونگ دستمو گرفت :راستش مامان و بابا راجب جیمین میدونن ولی گفتن تا نخواستین ازدواج کنید جیمین رو بهمون معرفی نکن.
با شوک نگاهش کردم:واقعا گفتی؟
با لبخند حرفمو تایید کرد:اره گفتم یک ماهی میشه که گفتم
جین هیونگ مثل پارازیت پرید وسط:میشه شام بخوریم ما گشنمونه
یکی تو سر خودم زدم :بفرماید اقای کیم سوکجین شکمو
وسطای شام بودیم که جونگ کوک سمت جنی برگشت گفت:خوبی؟
+اره خوبم
به احمقی خودم فوش دادم:جنی ببخشید یادم رفته بود که دریازده میشی
+نه جیمین خوبم اینجا واقعا قشنگه چون قایق حرکت نمیکنه مشکلی ندارم
×پس اگه حالت بد شد بگو
به ارومی سری تکون داد و بقیه غذا رو خوردیم
•ولی جیمین اینجا رو از کجا پیدا کردی؟
نگاهی به جیسو نونا کردم :والا ایده اش مال خودمه ولی جونگ کوک زحمت قایقو کشید.
(جنی)
شام که تموم شد داشتیم شراب میخوردیم که گوشیم زنگ خورد شماره از ژاپن بود لبخندی زدم و بلند شدم از جام:ببخشید باید جواب بدم
تماسو وصل کردم:سلام عشقم
~سلام زندگی خوبی؟
+خوبم تو چطوری بالاخره خبری ازت شد کجا بودی
~منم خوبم ی چیزی بگم ولی سوپرایزه به کسی نگو
+باشه نمیگم
~کارامو انجام دادم یک هفته دیگه میام کره
+دروغ میگی ؟
~نه چه دروغی ولی الان باید برم بعدا دوباره زنگ میزنم بهت
+باشه برو مواظب خودت باش منتظرتم
تلفن رو که قطع کردم سمت بچه ها رفتم.
مثل همیشه یونگی داشت راجب شراب حرف میزد
جونگ کوک دم گوشم گفت:کی بود؟
+هیشکی
-اها
تا موقع رفتن حرفی بینمون زده نشد.
داشتیم سمت ماشینا میرفتیم که ته رو به رومون وایستاد:نظرتون چیه که ی زمانی که هممون بیکار بودیم بریم مسافرت
هممون قبول کردیم و سوار ماشینا شدیم
-میای پیش من یا میری خونه؟
همون جوری که چشامو بسته بودم گفتم :خونه مامان همینجوری امروز میخواست بکشتم
-باشه
به خونه که رسیدیم از ماشین پیاده شدمو با کوک خداحافظی کردم وقتی وارد خونه شدم به در تکیه دادم:کوک چش بود؟
ساعت از 11گذشته بود برای همین اروم بدون سروصدا میخواستم وارد اتاقم بشم که مامانو سر مبل دیدم:ترسیدمم مامان
نگاهی بهم کردو رفت داخل اتاق
با تعجب به حرکاتش نگاه کرد شونه ای بالا انداختمو وارد اتاقم شدم.
_________________________________________
سلام☺
دوتا پارت باهم اپ کردم واسه ی جبران
پس لطفا دوسش داشته باشید فیکمو ممنون😢💜
YOU ARE READING
TRY|JENKOOK(COMPLETED)
Romanceهاییی این اولین فیک منه اگه خیلی خوب نیست ببخشید مهم:این فقط ی فیکه و همش از ساخته ذهن منه پس لطفا توهین نکنید من هم جنی رو دوست دارم هم جونگ کوک ژانر:romance _drama_angst_slice of life کاپل:jenkook Start:2021/03/30 End:2021/05/23