اروم در خونه رو پشت سرم بستم و مستقیم سمت اشپزخونه رفتم که کسی از پشت سر بهم نزدیک شد:کجا بودی؟
+مامان سکته کردم چرا اینجوری میای؟
+نصف شبی کجا رفتی؟
اهی کشیدمو روی صندلی نشستم:جونگ کوک تب کرده بود تا الان بیمارستان بودم
با نگرانی رو به روم نشست:حالش خوبه؟
+اره خوبه تبش امده بود پایین نگران نباش
از سر میز بلند شدم:مامان میشه تا من لباس میپوشم ی چیزی واسم درست کنی؟
سری به نشونه باشه تکون دارد.
-----------------------------------------------------------------
با لبخند وارد دفتر شدم:صبح بخیر
'صبح بخیر وکیل کیم'
"اوووو وکیل کیم خوشگل کردی"
+من همیشه خوشگل بودم
وارد دفترم که شدم گوشیم رو برداشتمو زنگی به تهیونگ زدم:
-بله جنی
+جونگ کوک چطوره؟ هنوز بیدار نشده؟
-نه هنوز بیدار نشده
+باش پس خبرم کن و ته راجب دورهمی به کوک چیزی نگو
-باشه نمیگم
+ممنون پس من برم میبینمت
گوشیو قطع کردم و شروع به کار کردم.
با صدا در سرمو از توی اون همه برگه در اوردم :بله بفرمائید
'وکیل کیم خانم ایم جینا اینجاست'
+بفرستش داخل
+جنی پاشو بریم دیگه دیرمون میشه
با گیجی نگاهش کردم:کجا؟
پوکر نگاهم کرد:دورهمی دیگه
+اها باشه
وارد کافه که شدیم بچه ها شروع کردن به سوت زدن :دخترای جذاب کلاسمون هم امدن خیلی وقته ندیدیمتون
با خنده سمتشون رفتیم سر میز که نشستیم یکی از بچه ها برگشت سمت من:جنی بی معرفت بعد از دبیرستان ما رو کلا گذاشتی کنار ها
+ببخشید
-سلام
با شنیدن صدایه اشنایی سرمو بلند کردم این که همین پسر دیشبیه
'هوسوک خوش امدی بشین'
بهش نزدیک شدم و جوری که فقط خودش بشنوه گفتم:تو... تو اینجا چیکار میکنی؟
پوزخندی زد:اوه فکر نمیکردم منو واقعا یادت رفته باشه گفتم شاید چون نگرانی نمیشناسیم
با اخم نگاهمو ازش گرفتم
+جینا این پسره اینجا چی میخواد؟
با تعجب سمتم برگشت:واقعا یادت رفته اونو جانگ هوسوک پسر شر دبیرستان که همه ازش میترسیدن و البته کسی بود که از تو خوشش می امد
'جنی و جینا ازدواج کردید؟ '
جینا زودتر جواب داد:من نامزد دارم جنی هم دوست پسر داره
یکی زدم به پاش شونه ای بالا انداخت.
"جنی تو چرا هنوز ازدواج نکردی"
+فکر نکنم مسائل زندگی من به شما ربطی داشته باشه
وبلند شدم :ببخشید میرم دستشویی
'هی راست میگه حرفت زشت بود'
وارد دستشویی که شدم ابی به صورتم زدم ممنون جینا که گند زدی برای چی گفتی دوست پسر دارم.
گوشیمو در اوردمو به جونگ کوک پیام دادم:
+کوکی هر وقت بیدار شدی بهم زنگ بزن
گوشیو برگردوندم تو کیفمو بیرون رفتم.
خدا لعنتت کنه جینا که منو اوردی اینجا اخه
(جونگ کوک)
پشت میز توی شرکت نشستم جرعت نداشتم زنگ بزنم جنی اگه میفهمید که امدم شرکت میکشتم.
نگاهی به پاکت روی میز انداختم نه ادرسی نه اسمی بازش کردم توش عکس بود خشکم زد
اینا که جنی ان با ی پسر دیگه وقتی دبیرستانی بودن و اخرین عکسو که نگاه کردم جینا رو دیدم پس احتمالا مال امساله نامه ای که کنارش بودو خوندم:جئون به نظرت جنی کدومتون رو انتخاب میکنه؟
به جنی اعتماد داشتم ولی ترس بدی تو دلم افتاد
پیامی بهش دادم:نونا ی ساعت دیگه بیا به این ادرس
و از شرکت زدم بیرون.
(جنی)
وارد کافه شدم جونگ کوک رو پشت میز دیدم روی صندلی نشستم:خوبی؟
لبخندی زد:اره خوبم چی میخوری؟
+امریکانو
بعد از اوردن سفارش جونگ کوک دستمو گرفت:امم جنی میخوام رابطمون رو جدی تر کنیم
امریکانو تو گلوم پرید:چییی منظورت که ازدواج نیست؟
-چرا دقیقا منظورم ازدواجه
+ردش میکنم
-چی رو؟
+اگه بخوای پیشنهاد ازدواج بدی ردش میکنم
-چرا؟
+جونگ کوک من مطمئن نيستم كه بتونم وظایف ی همسر و مادر انجام بدم .
-مشکلی نیست جنی
+جونگ کوک اگه وظیفه مو بدونم و انجام ندم عذاب وجدان میگیرم پس متاسفم
+و کوک تو بچه دوست داری ولی من نمیتونم بچه بیارم من بچه ها رو دوست ندارم نمیتونم باهاشون ارتباط برقرار کنم
-میتونیم بچه نداشته باشیم اشکالی نداره
لبخند غمگینی زدم:تو حقته که ی بچه از خودت داشته باشی و من نمیتونم این حقو ازت بگیرم در این حال هم نمیتونم بهت بدم من زن مناسبی واست نیستم
-نمیخوای بهش فکر کنی؟
+من قبلا فکرهامو کردم من نمیخوام ازدواج کنم
-چرا بهم قبلا نگفتی؟
+چون هیچوقت نپرسیدی
-کیم جنی
فکر کنم الان باید قولمو نگه دارم
+بیا بهم بزنیم
با شک نگاهم کرد
متاسفم
+گفته بودی اگه دیگه نخوامت باهام بهم میزنی و من دیگه نمیخوامت جئون جونگ کوک
اشک رو میتونستم توی چشماش ببینم :باشه بیا بهم بزنیم ولی با من نمیخوای ازدواج کنی یا کلا نیمخوای ازدواج کنی؟
با جواب نگرفتن از سمتم
بلند شد و بدون اینکه نگاهی بهم بندازه رفت.
منم از کافه رفتم بیرون
سوار اتوبوس شدم.
ببخشید جونگ کوک ولی نمیتونم ایندتو خراب کنم تو رئیس ی شرکت بزرگی باید با کسی باشی که بهت اسیب نزنه اگه تک فرزند نبودی یکمی از مشکلات رو حل میکرد ولی وقتی وارثی نداشته باشی میخوای شرکتو به کی بدی و اون پدرت نمیتونم اونو به عنوان پدر شوهرم قبولش کنم.
(فلش بک:3سال پیش)
-سلام من پدر جونگ کوکم
+سلام بفرمایید چیزی شده؟
- حرفامو خلاصه میکنم از جونگ کوک جدا شو
پوزخندی زدم:چراباید این کارو کنم؟
-نمیخوام اینده پسرم خراب بشه
+به نظرم باید بزارید پسرتون خودش تصمیم بگیره راجب زندگیش و ممنون میشم مزاحمم نشید دیگه من از اون دخترایی نیستم که بتونید تهدیدش کنید پس با اجازتون
و بلند شدمو رفتم
(پایان فلش بک)
+چیییییییی
+مامان چرا داد میزنی میگم بهم زدیم
-اخه چرا دخترم؟
+میخواست ازدواج کنه منم تصمیمی واسه ازدواج ندارم.
مامان بلند شد زد توی کمرم :وقتی نمیخواستی ازدواج کنی چرا اوردیش اینجا چراا؟
با داد جواب دادم :من نیوردمش یادتون رفت خودتون دعوتش کردین من هیچوقت قصد نداشتم با شما اشناش کنم.
وارد اتاقم شدم و درو محکم بستم.
--------------------------------------------------------
هرگونه فوشی ازاد هست واسه گفتن.
و یک چیزی فیک برای یه مدت اپش متوقف میشه چون واقعا به زور نوشتم این پارتو هیچی تو ذهنم نمی امد ولی فیک دومم جندوکی که تا قسمت دوم اپش کردم رو ادامه میدم وقتی تموم شد این فیک هم اپ میشه دوباره پس نگران نباشید و شرمنده.
DU LIEST GERADE
TRY|JENKOOK(COMPLETED)
Romantikهاییی این اولین فیک منه اگه خیلی خوب نیست ببخشید مهم:این فقط ی فیکه و همش از ساخته ذهن منه پس لطفا توهین نکنید من هم جنی رو دوست دارم هم جونگ کوک ژانر:romance _drama_angst_slice of life کاپل:jenkook Start:2021/03/30 End:2021/05/23