قسمت اخر

452 47 12
                                    

(جونگ کوک)

اروم وارد خونه شدم که مامان با سرعت از توی اشپزخونه سمتم امدم:جونگ کوک

محکم منو توی اغوشش گرفتو با گریه فوشم میداد:پسره احمق پسره عوضی برا چی منو نگران میکنی چرااا

دستاشو گرفتم:مامان نگاهم کن ببخشید باشه ببخشید عصبانی بودم قلبم شکسته بود نمیخواستم تو رو اذیت کنم برای همین رفتم

'بالاخره تشریفتو اوردی خونه؟ '

یا اخم بدون اینکه نگاهی بهش بندازم پوزخندی زدم:معذرت میخوام نگرانتون کردم

+جونگ کوک چرا با پدرت اینجوری رفتار میکنی؟

-خودتون میگید یا من بگم چه چیکار کردید سه سال پیش؟

'من این کارو برای خودت کردم'

-اره برای خودم گفتی به جنی که ازم جدا شه

مامان با شک وسطمون وایساد:عزیزم جونگ کوک راست میگه؟

پدرم حرفی نداشت بزنه

+عزیزمممم چطور تونستییی همیچین کاریی کنیی چطوررر رفتی یه دخترو تحدید کردیی به چه اجازه ایی همچین کاریی کردیی

مامانمو گرفتم:مامان اروم باش

+چطور اروم باشم جونگ کوک چطوررر من دردو اون روز توی چشمای اون دختر بیچاره دیدم وقتی رفتم بهش گفتم ناپدید شدی اون حق داره نخواد باهات ازدواج کنه با این پدری که تو دارییی کی میخواد باهات ازدواج کنه وایی به حالت سرزنشش کنی به خاطر تصمیمش

-مامان باشه اروم باش خواهش میکنم

سمت پدرم برگشت:از خونه من برو بیرون همین الان نمیخوام قیافتم ببینم فردا برگه طلاقو میفرستم واست امضاش کن

خواستم حرفی بزنم که جلومو گرفت:پسرم تو دخالت نکن شنیدی اقای جئون وسایلتو جمع کن و برو بیرون

بابا بدون حرفی سمت اتاقش رفت وبا چمدون امد بیرون نگاهی بهمون کرد و از خونه رفت بیرون.

جلوی مامانم نشستم:مطمعنی میخوای طلاق بگیری؟

+اره خیلی وقته منتظر بهونه بودم تا ازش طلاق بگیرم اینو ول کن

با لبخند نگاهم کرد :جنی چطوری پیدات کرد؟

-نمیدونم منم ولی میخوایم ازدواج کنیم.

+چییییی؟ راضی شد؟

سری تکون دادم که بغلم کردو موهامو بوسید :خوشحالم واست.

(جنی)

کنار مامانم نشستم و دستشو گرفتم:مامان من میخوام ازدواج کنم.

+چییییی گفتییی؟ ازدواج؟؟

یکی از توی سرم :دختره احمققق یکم زودتر فکر میکردی میمردی.
سرمو با دستام گرفتم:چرا میزنی؟ خوب زودتر حرف میزدی

TRY|JENKOOK(COMPLETED) Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ