وارد شرکت که شدم مستقیم رفتم سراغ منشی هان مردک فکر کنم بهش گفته وقتی با جنی ام بهم زنگ نزنه و کجاست گوش شنوا:منشی هان بیا تو اتاقم
*اقای جئون
-سریع
وارد دفتر شدم و روی صندلی نشستم پشت سرم منشی هان سریع وارد شد و در رو بست:بله قربان کاری داشتید؟
تازه میگه کاری داشتید بزنم ساختار صورتشو بیارم پایین میخواستم سرش داد بزنم که [جونگ کوک نری دعوا باشه؟]نفس عمیقی کشیدم:اقای هان من شما راجب تماس های خارج از شرکت چی گفته بودم؟
اقای هان با ترس سرشو پایین انداخت:اقای جئون من معذرت میخوام واقعا قبل از رفتنتون بهم گفتید که پیش خانم کیم میرید ولی واقعا ضروری بود که تماس گرفتم معذرت میخوام
اهی کشیدم:تکرار نشه حالا میتونی بری
*چشم
تعظیمی کرد و از اتاق بیرون رفت.
در کشو رو باز کردم و جعبه ای از داخلش بیرون اوردم :پس کی میتونم این حلقه رو بدم بهت؟
جعبه رو سرجایه قبلیش برگردوندم و سرمو به پشتی صندلی تکیه دادم با فکر کردن به گذشته چشمام رو بستم
(فلش بک:4سال پیش)
نگاهی به دخترو پسر هایی که داشتن پچ پچ میکردن انداختم با شنیدن اسم جنی توجهم به حرفاشون جلب شد:واییی بچه ها دیدید کیم جنی چطور حال پارک یونگ چول رو گرفت
+واییی ارههه پسره عوضی میخواست جنی رو به زور ببوسه
با شنیدن حرفش حس میکردم داره اتیش ازم بیرون میاد من تو این دوهفته به خودم اجازه ندادم جنی رو لمس کنم بعد اون مردک اشغال میخواست به زور جنی رو ببوسه دلم میخواد گردنشو خورد کنم گوشیمو از تو جیبم دراوردم به جنی پیام دادم:
-کجایی؟
+دانشگاه میخواستی کجا باشم
خوب زمانی خودشو میزنه به خنگی واسش نوشتم:کجایه دانشگاه؟
+درمانگاه
-اونجا چیکار میکنی؟
بدون اینکه منتظر جواب بمونم سمت درمانگاه دویدم
درو که باز کردم دیدم جنی روی یکی از تخت ها دراز کشیده سمت رفتم :چیزی شده؟ حالت بده؟
با تعجب نگام کرد:واقعا امدی؟
اینکه امدم کجاش تعجب داشت:نباید می امدم
سرشو پایین انداخت و هیچی نگفت
اخمی کردم و چونه شو گرفتم و بالا اوردمش:نونا چیزی شده؟ نکنه اون عوضی چیزی بهت گفته یا کاری باهات کرده؟
نگاهشو ازم گرفت:نه چیزی نشده
-نونا گفته بودم نگاهتو ازم نگیر دروغ هم نگو
اهی کشید:جونگ کوک
-جانم
+میشه بغلم کنی
با شوک نگاهش کردم واقعا ازم خواسته بود بغلش کنم وقتی چشم های پر اشکشو دیدم سریع کنارش دراز کشیدم و بغلش کردم سرشو رو سینه ام گذاشتو شروع به گریه کردن کرد واقعا این دختر همونیه که کل دانشگاه ازش میترسن کی انقدر ضعیف شده
+تقصیر توهه عوضی
نمیدونستم برای حرفش تعجب کنم یا برای کیوتی صدایه تو دماغیش غش کنم سرشو نوازش کردم:چرا مگه من چیکار کردم؟
-تو باعث شدی من انقدر ضعیف بشم انقدر وابستت بشم که نخوام ولت کنم
با شنیدن حرفش قلبم تند تند میزد این الان ی اعتراف بود؟! :این موضوع خوبه یا بده؟
دستاشو دور کمرم حلقه کرد:هم خوبه هم بده حس خوبیه ولی من نمیخوام ضعیف باشم جونگ کوک نمیخوام ادم ضعیفی باشم من از دخترایی که ضعیفن بدم میاد
تو بغلم بیشتر فشارش دادم:از کسی که من دوسش دارم نباید بدت بیاد نونا تو قوی بیشتر چیزی که فکرشو کنی برایه بقیه قوی باش ولی برایه من خودت باش
+نمیتونم اون کیم جنی خیلی وقته که مرده
-من میتونم زندش کنم
کاش زودتر فهمیده بودم جنی تمام این مدت خودشو پشت چهره مغرورش پنهان کرده بود تا بقیه نفهمن ضعیفه
+کوک
گفته بودم از وقتی که جنی صدام میکنه عاشق اسمم شدم:جانم بگو
+دوست دارم
لبخندی زدم:منم دوس........
سرشو از رو سینه ام برداشت:جونگ کوک...کوک خوبی؟ ی چیزی بگو
-یک بار دیگه بگو
+دوست دارم
واقعا نمیتونستم خودمو کنترل کنم صورتشو گرفتمو لباشو عمیق بوسیدم
با ضربه های جنی به بدنم از لباش فاصله گرفتم
با شوک داشت نگاهم میکرد:تو...تو... الان..
دوباره بغلش کردم و موهاشو بوسیدم:ببخشید نتوستم خودمو کنترل کنم اونم بغلم کرد
-ولی از کی هنوز یک ماه تموم نشده؟
+از یک هفته پیش
-واو نونا یعنی فقط یک هفته وقت میخواستی تا عاشقم بشی اگه میدونستم کمتر بهت وقت میدادم
+خفه شو عوضی
خنده ای کردم ولی با یاد اوری موضوعی خندم محو شد :پارک یونگ چول باهات چیکار کرد؟ بگو تا برم گردنشو بشکونم
+هیچکاری ازم خواست باهاش قرار بزارم منم رد کردم که بی اجازه لمسم کرد میدونست با تو قرار میزارم میخواست ببوستم که زدمش
-عوضی اشغال
خواستم بلندشم برم واسش که جنی محکم بغلم کرد:نرو
خشممو سعی کردم کنترل کنم ولی بعدا خدمتش میرسم بی اجازه به چیزی که مال منه دست زده دستاشو میشکونم:ولی اینجا چی میخوای؟
+ندیدی مگه همه پشت سرم حرف میزدن منم امدم اینجا تنها جایی که از دست حرفاشون راحت بودم
دوباره سرشو روی سینه ام گذاشتو چشماشو بست
با شنیدن زنگ گوشیم از اون محیط شیرین بیرون امدم ونگاهی به جنی انداختم خوابش برده بود گونشو بوسیدم و گوشیمو برداشتم ته بودن جواب دادم:بله ته
-خیر سرت هیونگتم ولی این زیاد مهم نیست کدوم گوری هستی ؟اصلا یادم رفته بود که دانشگاهم :پیش جنی...
نگذاشت حرفمو کامل کنم:باشه پیشش بمون اگه جنی حالش زیاد خوب نیست بگو به بابام بگم که اجازه بده بره
لبخندی زدم به مهربونی همیشگی ته:باشه هیونگ ممنون
-خواهش مواظبش باش چیزیش بشه کشتمت
انگار برادرشه منو تهدید میکنه :باشه قطع میکنم
گوشیو تو جیبم گذاشتم و حلقه های دستمو دور جنی محکم تر کردم
حدودا یک ساعتی گذشت که جنی چشماشو باز کرد
لبخندی زدم و پیشونیشو بوسیدم :بیدار شدی؟
+چقدره خوابم؟
-یک ساعت بیشتر میشه
سریع بلند شد :باید بیدارم میکردی
از سر تخت بلند شدم:اگه خسته نبودی که نمیخوابیدی
قبل از اینکه بتونه چیزی بگه در باز شد و مدیر وارد شده یا بهتره بگم پدر تهیونگ :جنی دخترم خوبی؟
جنی با لبخند به اقای کیم نگاه کرد:خوبم عمو نگران نباش
اقای کیم نفس راحتی کشید:خداروشکر اون پسره عوضی هم اخراج کردم الان هم میتونی بری خونه تو این اخر هفته هم مواظب خودت باش و خوب استراحت کن
نگاهی به من انداخت:تو اینجا چیکار میکنی جونگ کوک ؟
-سلام اقای کیم خوب راستش جنی دوست دخترمه
با شوک سمت جنی برگشت:واقعا؟
جنی با چشم غره نگاهم کرد:بله عمو
______________________________________
به محض اینکه از دانشگاه بیرون زدیم سمت جنی برگشتم :اقای کیم رو از کجا میشناسی؟
+ فامیلیم در اصل تهیونگ پسر عموم حساب میشه
-چیییی!!!چرا قبلا نگفته بودی؟
+دلیلی نداشتم...گشنمه
-واقعا که..بریم ی جایی رو میشناسم
وکلید ماشینو از تو جیبم در اوردم.
(پایان فلش بک)
ESTÁS LEYENDO
TRY|JENKOOK(COMPLETED)
Romanceهاییی این اولین فیک منه اگه خیلی خوب نیست ببخشید مهم:این فقط ی فیکه و همش از ساخته ذهن منه پس لطفا توهین نکنید من هم جنی رو دوست دارم هم جونگ کوک ژانر:romance _drama_angst_slice of life کاپل:jenkook Start:2021/03/30 End:2021/05/23