اگر یه نفر واقعا دوست داشته باشه، فرقی نمیکنه چقدر با آدمهای دیگه معاشرت کنه احساساتش نسبت به تو تغییری نمیکنه، یه عاشق واقعی دزدیده نمیشه.
لیام، لیام، ﺑﯿﺪاری؟
ﺻﺪام رو میشنوی؟
میدوﻧﻢ ﺗﺮﺳﻨﺎﮐﻪ ﻧﺼﻒ ﺷﺒﯽ ﯾﻪ ﺻﺪای ﻧﺎآﺷﻨﺎ ﺑﺸﻨﻮی. اﻣﺎ ﻧﮕﺮان ﻧﺒﺎش، ﻣﻦ ﺑﻬﺖ ﺻﺪﻣﻪ نمیزنم.
ﺑﺬار ﺧﻮدم رو ﻣﻌﺮﻓﯽ ﮐﻨﻢ، ﻣﻦ زﯾﺮواَم. ﻣﻦ ﯾﻪ ﺿﻤﯿﺮ ﻧﺎﺧﻮدآﮔﺎه ﺗﻮ ذﻫﻨﺘﻢ ﮐﻪ به تو تعلق نداره و یه روح ﮐﻪ ﻣﺎل ﺟﺴﻢ ﺗﻮ نیست.
لیام چشمهاش رو ﺑﺎز ﮐﺮد و ﺳﻘﻒ ﺗﺎرﯾﮏ اﺗﺎق رو دﯾﺪ. ﻫﻢ اﺗﺎﻗﯿﺶ ﺧﻮاب ﺑﻮد، اﯾﻦ ﺻﺪا هم ﻣﺎل ﯾﮑﯽ از ﻫﻢ اﺗﺎﻗﯽﻫﺎش ﻧﺒﻮد، اﯾﻦ یعنی ﮐﺴﯽ ﮐﻪ داﺷﺖ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺳﺮش میذاشت ﻫﻢ اﺗﺎﻗﯿﺶ نیست. لیام ﭼﻨﺪ ﺑﺎری ﭘﻠﮏ زد و ﺳﺮﯾﻊ ﺑﺎ ﺻﺪای ﻋﺠﯿﺐ ﺗﻮ ذﻫﻨﺶ ﮐﻨﺎر اوﻣﺪ. میخواست دﻫﻨﺶ رو ﺑﺎز ﮐﻨﻪ ﺗﺎ ﭼﯿﺰی ﺑﮕﻪ اﻣﺎ میترسید ﻫﻢ اﺗﺎﻗﯿﺶ رو ﺑﯿﺪار ﮐﻨﻪ، ﭘﺲ ﺳﻌﯽ ﮐﺮد ﻣﺴﺘﻘﯿﻤﺎ تو ذﻫﻨﺶ ﺑﺎ زﯾﺮو ﺣﺮف ﺑﺰنه.
″ﭼﯽ میخوای؟″
زﯾﺮو ﺑﺎ ﻫﯿﺠﺎن ﮔﻔﺖ : اﻧﮕﺎر ﺗﻮﻧﺴﺘﯽ زود ﺑﺎ اﯾﻦ اﺗﻔﺎق ﮐﻨﺎر ﺑﯿﺎیی ﮐﻪ اﻻن ﺗﻮ ذﻫﻨﺖ ﺑﺎﻫﺎم ﺣﺮف میزنی.
ﺳﺎﻋﺖ رو ﺑﺒﯿﻦ، ′4:40 دﻗﯿﻘﻪی ﺻﺒﺤﻪ. ﺧﺐ، ﻣﻦ اوﻣﺪم ﮐﻪ ﻧﺠﺎﺗﺖ ﺑﺪم.
لیام ﯾﮑﻢ ﺳﺎﮐﺖ ﻣﻮﻧﺪ و ﺑﻌﺪ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ″ﻗﺮاره ﺑﻤﯿﺮم؟″
زﯾﺮو ﻓﮑﺮش رو هم نمیکرد که لیام ﻣﺴﺘﻘﯿﻤﺎ اﯾﻦ ﺳﻮال رو ازش ﺑﭙﺮﺳﻪ، ﺟﻮاب داد: آره.
″ﭘﺲ... ﺗﻮ اوﻣﺪی ﻧﺠﺎﺗﻢ ﺑﺪی و ﻧﺬاری ﺑﻤﯿﺮم؟″
آره، اﻣﺎ ﭼﻄﻮر ﻓﻬﻤﯿﺪی که ﻗﺮاره ﺑﻤﯿﺮی؟
″خودمم نمیدونم.″
ﻋﺠﯿﺐ ﺑﻮد ﮐﻪ وﻗﺘﯽ لیام اون ﺻﺪا رو ﺷﻨﯿﺪ اﺻﻼ ﻧﺘﺮﺳﯿﺪ. ﯾﺠﻮراﯾﯽ ﺣﺲ میکرد اﻧﮕﺎر اﯾﻦ ﺻﺪا ﺑﺮاش آﺷﻨﺎﺳﺖ و ﻗﺒﻼ ﯾﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺷﻨﯿﺪﺗﺶ. وﻗﺘﯽ ﺷﻨﯿﺪ زﯾﺮو میخواد ﻧﺠﺎﺗﺶ ﺑﺪه، اوﻟﯿﻦ واﮐﻨﺸﺶ اﯾﻦ ﺑﻮد ﮐﻪ بپرسه آﯾﺎ ﻗﺮاره ﺑﻤﯿﺮه. و آره... زﯾﺮو اوﻣﺪه ﺑﻮد ﮐﻪ ﻧﺠﺎﺗﺶ ﺑﺪه.
زﯾﺮو آﻫﯽ ﮐﺸﯿﺪ : آﺧﺮﺷﻢ اﻧﮕﺎر ﯾﻪ ﺗﺎﺛﯿﺮاﯾﯽ ﮔﺬاشته.
″چی؟″
هیچی.
لیام ﯾﮑﻢ ﺣﺲ ﻋﺠﯿﺒﯽ داﺷﺖ، وﻟﯽ دﯾﮕﻪ ﭼﯿﺰی ﻧﭙﺮﺳﯿﺪ و بحث رو عوض کرد. ﮔﻔﺖ : ″ﺧﺐ، ﮐﯽ ﻗﺮاره ﺑﻤﯿﺮم؟″
زﯾﺮو ﺑﻪ آروﻣﯽ ﺟﻮاب داد : ﺷﺶ ﺳﺎل دیگه.
در واقع اﻻن اوﻣﺪم دﻧﺒﺎﻟﺖ ﮐﻪ ﻧﺬارم ﺑﺎ ﯾﮑﯽ آﺷﻨﺎ ﺷﯽ.
YOU ARE READING
4:48 [Ziam Mayne Version - Completed]
Short Storyهی، هیچی نگو. نترس، ساعت '4:48 صبحه، از لحاظ روانشناسی این ساعت، ساعت مرگه. اما تو الان نمیمیری. مرگت 12 ساعت دیگه است. اسم من زیروعه. اومدم که نذارم بمیری. -Hello I'm Zero. مترجم : Liammalik- & lZaynMalikl-