مرا در جایی که ستارههای خاموش زندگی میکنند ملاقات کن.
روز و شب برای آمدنت منتظر خواهم ماند.وﻗﺘﯽ زین هوشیاریش رو به دست آورد، ﻓﻬﻤﯿﺪ که دﯾﮕﻪ ﺟﺴﻤﯽ ﻧﺪاره. ﯾﺎدش اوﻣﺪ ﭼﻪ اﺗﻔﺎﻗﺎیی اﻓﺘﺎده اینکه لیام ﻣُﺮده. درد و ﻏﻢ اﻣﻮﻧﺶ رو ﺑﺮﯾﺪ، حس میکرد قلبش تکه تکه شده و شروع به ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮدن، کرد.
ﺗﻮ ﺑﺎﻟﮑﻦ نشست و ﺑﺎ دﯾﺪن ﺳﺘﺎرهی دﻧﺒﺎل داری آرزو ﮐﺮد، آرزو ﮐﺮد که لیام زﻧﺪه بمونه، ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻮد ﺑﺮای رﺳﯿﺪن ﺑﻪ اﯾﻦ آرزو ﻫﺮ ﺑﻬﺎﯾﯽ رو بپردازه، ﺣﺘﯽ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻮد ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ روح ﺑﯽجسمی ﺑﺸﻪ؛ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻮد دهﻫﺎ ﺑﺎر، ﺻﺪﻫﺎ ﺑﺎر، ﻫﺰاران ﺑﺎر و ﺷﺪه ﺣﺘﯽ دهﻫﺎ ﻫﺰار ﺑﺎر ﺑﺮای ﻧﺠﺎﺗﺶ ﺗﻼش ﮐﻨﻪ. ﺗﻨﻬﺎ ﭼﯿﺰی ﮐﻪ میخواست اﯾﻦ ﺑﻮد ﮐﻪ لیام زﻧﺪه ﺑﻤﻮﻧﻪ و در سلامت زندگی کنه.
آرزوی زین ﺑﺮآورده ﺷﺪ. اون ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﻪای از ﺿﻤﯿﺮ ﻧﺎﺧﻮدآﮔﺎه ﺗﻮ ذﻫﻦ لیام ﺷﺪ، ﺿﻤﯿﺮ ﻧﺎﺧﻮدآﮔﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ لیام ﻧﺒﻮد. ﺷﺐ اول، لیام ﺑﯿﺪار ﺷﺪ. زین ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺻﻮرت لیام اﻧﺪاﺧﺖ، ﯾﻬﻮﯾﯽ دﻟﺶ ﺧﻮاﺳﺖ ﯾﮑﻢ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺳﺮش ﺑﺬاره.
هی، هیچی نگو.
چشمهات رو باز کن و حدس بزن کجام؟ چپ رو نگاه کن، راست رو نگاه کن، روبهروت رو نگاه کن و سرت رو بچرخون، منو نمیبینی. مگه نه؟ ولی من میتونم تو رو ببینم. الان دارم میبینمت و میخوام باهات حرف بزنم.
نترس، من یه موجود عجیب نیستم. فقط تو میتونی صدای منو بشنوی. درضمن، من بهت آسیب نمیزنم.
میدونست که لیام ﻧﺘﺮﺳﯿﺪه. اﻟﺒﺘﻪ ﻓﻘﻂ ﺗﻮ دﻧﯿﺎی اول و ﺗﻼش اوﻟﺶ لیام ﺑﻪ ﺣﺪ ﻣﺮگ ﺗﺮﺳﯿﺪ.
زین ﺑﺎ ﺧﻮدش ﮔﻔﺖ، ﺧﻮﺑﻪ ﮐﻪ میبینمش.
لیام ﺑﻪ ﺣﺮف اوﻣﺪ و ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮐﻪ اون ﮐﯿﻪ؟ زین ﮐﻤﯽ ﻓﮑﺮ ﮐﺮد و ﺣﺲ ﮐﺮد نمیتونه ﻣﺴﺘﻘﯿﻤﺎ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﻪ ﮐﯿﻪ، ﭘﺲ ﻫﻤﯿﻨﺠﻮری اﻟﮑﯽ ﯾﻪ اﺳﻢ ﺳﺎﺧﺘﮕﯽ ﺳﺮ ﻫﻢ ﮐﺮد.
اﺳﻢ ﻣﻦ زﯾﺮوعه. اوﻣﺪم ﮐﻪ ﻧﺠﺎﺗﺖ ﺑﺪم.
زﯾﺮوﯾﯽ وﺟﻮد ﻧﺪاﺷﺖ.
این زین ﺑﻮد ﮐﻪ به ﮔﺬﺷﺘﻪ برمیگشت و ﭼﯿﺰاﯾﯽ ﮐﻪ اﺣﺘﻤﺎﻻ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﺮگ لیام میشدن رو ﻋﻮض میکرد. ﺑﺎ ﺧﻮدش میگفت ﻫﺮ ﮐﺎری ﮐﻪ میکنم ﺑﺮای اﯾﻨﻪ ﮐﻪ لیام ﺑﺘﻮﻧﻪ زﻧﺪه ﺑﻤﻮﻧﻪ. اﻣﺎ ﺧﺐ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﻢ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ اوﻧﻄﻮری ﮐﻪ میخوابم ﭘﯿﺶ نمیره.
اﮔﻪ لیام ﺗﻮ ﺗﺼﺎدف راﻧﻨﺪﮔﯽ نمیمرد، ﺑﻪ ﻧﺤﻮ دﯾﮕﻪای ﺟﻮﻧﺶ رو از دﺳﺖ میداد. ﺳﻌﯽ ﮐﺮد ﺳﻮﺗﻔﺎﻫﻤﺎت ﺑﯿﻦ لیام و زین رو ﺑﺮﻃﺮف ﮐﻨﻪ اﻣﺎ ﺑﺎز ﻫﻢ لیام ﺑﻪ دﺳﺖ کاترین ﮐﺸﺘﻪ میشد؛ ﺳﻌﯽ ﮐﺮد ﻧﺬاره کاترین ﻋﺎﺷﻖ زین ﺑﺸﻪ اﻣﺎ ﺑﻌﺪش کاترین ﻋﺎﺷﻖ لیام ﺷﺪ و ﻫﻤﻪ ﭼﯽ ﺑﻪ ﻫﻢ رﯾﺨﺖ. راﺿﯿﺶ ﮐﺮد ﮐﺎرش رو ﻋﻮض ﮐﻨﻪ، ﺧﻮﻧﺶ رو ﻋﻮض ﮐﻨﻪ، ﺗﻤﺎم ﻣﺪت ﺧﻮﻧﻪ ﺑﻤﻮﻧﻪ ﯾﺎ ﮐﻪ ﮐﻼ ﭘﯿﺶ زین ﺑﻤﻮﻧﻪ، اﻣﺎ ﻫﯿﭽﮑﺪوﻣﺸﻮن ﻓﺎﯾﺪهای ﻧﺪاﺷﺖ.
YOU ARE READING
4:48 [Ziam Mayne Version - Completed]
Short Storyهی، هیچی نگو. نترس، ساعت '4:48 صبحه، از لحاظ روانشناسی این ساعت، ساعت مرگه. اما تو الان نمیمیری. مرگت 12 ساعت دیگه است. اسم من زیروعه. اومدم که نذارم بمیری. -Hello I'm Zero. مترجم : Liammalik- & lZaynMalikl-