part4

250 44 16
                                    


_ش ..شما...ای. این ...جا چیکار می..کنید ...
ا..الان...با..ید  ..تو جشن باشید ..
×من ؟شما چطور جناب وزیر مدیریت بازرگانی یا شاید باید بگم شما زندان بان جدید زندان مرسو؟شما چطور ؟الان نباید تو جشن باشید ؟
انجام چه کاری انقد ارزش داشته که باعث شده در ابتدای جشن ناگهانی غیب بشید و به وسط جنگ به  بدترین زندان کشور بیاید ؟ که مجرمی رو بکشید ؟ آه نمیدونستم به این منسب جدید نائل شدید ...بابت جلاد  شدنتون تبریک میگم

طنز ؟کنایه؟اصلا جدیت کلام اون جایی برای خنده نمیگزاشت
هایاسکی با لرزش صدا و دست سعی کرد چیزی بگه

_ا..اینط..ور ..نی..ست

× اوه  پس رسمی نشده به امپراطور اطلاع میدم تا منسب جدیدت رو رسمی کنن اما متاسفانه نمی‌تونید هم زندانبان و جلاد  باشید و هم وزیر بازرگانی ..اینجا رو نگاه کنید حتی از علامت خاندان خودتون هم استفاده کردید ...چه سریع دست به کار شدید انگار این شغل رو بیشتر از وزارت دوست دارید ...

لبخندی زد و قدمی جلو اومد موهای بلند قهوه ای زیباش برخلاف چند لحظه ای پیش که تو جشن بود صاف و بی تزیین رو شونه هاش باز بود

هایاسکی  خودشو زمین انداخت و التماس کرد

_اعلیحضرت...من.. معذرت می خواهم حماقت کردم من رو عفو کنید که بدون اجازه اینجا اومدم فکر نمی‌کردم که ...که..

×که منو اینجا ببینی ؟

×که منو اینجا ببینی ؟

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.


_بانوی ..من...خواهش میکنم من رو عفو کنید

مثل بچه ها گریه میکرد

نگاه بانو بین چویا و هایاسکی چرخید

یکی اسیر بود ولی آزاد

دیگری آزاد بود ولی اسیر

اون اسیر بند زندان بود ولی آزادی روح داشت

و این اسارت روح

اسارت در بند حماقت و حقارت و ترس و...
و این بدترین اسارته

باید زودتر از دست اون احمق خلاص میشد تا بتونه سریعتر به وضع چویا برسه

×بسه خودت رو جمع کن افرادت رو ببر و به جشن برگرد اگه اشتباهی دوباره ازت سر بزنه به بدترین نحو مجازات میشی و اصلا برای امپراطور مهم نیست که پدرت کیه
از جلوی چشمم گورتو گم کن

I'm innocentOnde histórias criam vida. Descubra agora