کاپلها: چانبک، کوکوی؟ ویکوک؟ (به نظرم مهم نیس چون داستان هیچ صحنهای نداره)
خلاصهی داستان:
تهیونگ برنامه داشت به خونه برگرده و ازدواج کنه، اما اتفاقی رخ میده و زندگیش دستخوش تغییر میشه.جونگکوک یه دکتر انساندوسته که میخواد بر خلاف اختیاراتش به بیمار جدید و عجیب بیمارستان کمک کنه.
و چانیول یه دوستپسر مهربون و عاشقه که تصمیم گرفته هرطور شده بیماری اسکیزوفرنیای بکهیون رو درمان کنه.
ژانرها: روانشناختی، برشی از زندگی
مینیفیکشن پایان یافته
سوال دیگه؟
*سندروم خودمردهپنداری: سندروم کوتارد یک نوع بیماری روانی بسیار نادر است که در آن بیمار به این باور دارد که مردهاست یا وجود ندارد، بدنش در حال متعفن شدن است یا فاقد امعاء و احشاء و خون میباشد. در برخی موارد بیمار به این معتقد است که بوی گوشت فاسد را استشمام میکند یا حتی ممکن است فکر کند که نامیراست. این بیماری با نامهای نشانگان کوتارد یا نشانگان مرده متحرک نیز شناخته میشود.
باید اضافه کنم که این یه داستان کاملاً سافت و ملایمه، و با اینکه شاید یه کوچولو غمگین باشه اما صرفاً برای این نوشته شده که از خوندنش حس خوبی بگیرین و لحظهای کوتاه در مورد معنای مرگ تأمل کنین.با احترام، رهگذر
