Vampire And Princess

3K 344 165
                                    

تهیونگ از در پشتی قصر خارج شد و سریع به سما جنگل راه افتاد
بدتر ازین نمیشد
اون تو روز خاستگاریش فرار کردی بود و الان خودشو تو جنگل جایی بین درختا پیدا کرده بود

وایستاد و تند تند نفس نفس زد
وقتی نفسش یکم جا اومد اروم بلند شد و دستی به دامنش کشید و موهاشو پشت گوشش زد

وایستاد و تند تند نفس نفس زدوقتی نفسش یکم جا اومد اروم بلند شد و دستی به دامنش کشید و موهاشو پشت گوشش زد

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

(موهای تهیونگ دقیقا همین اندازه و همین شکلیه ولی رنگش خاکستری روشن یا رنگ توی همین تصویره بدون مشکی)

با صدای سرباز های پدرش که دنبالش میگشتن با تموم سرعت شروع به دوییدن کرد و وقتی نفسش دیگه بالا نمیومد وایستاد و دوروبرشو نگاه کرد

کی اومده بود اون جای ترسناک و نفهمیده بود؟

اروم به سمت خونه قدم برداشت بهتر از هیچی بودروبه روی در بزرگ خونه وایستاد و دستشو به سمت در بردتا خواست در بزنه در باز شد و چراغ های خونه روشن

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.


اروم به سمت خونه قدم برداشت بهتر از هیچی بود
روبه روی در بزرگ خونه وایستاد و دستشو به سمت در برد
تا خواست در بزنه در باز شد و چراغ های خونه روشن

تهیونگ ترسیده عقب رفت ولی با دیدن خونه گرم و غذا ها با خودش گفت
بهتر از اینکه به زور بدنش به کسی که دوستش نداره

دامن بلندشو با دستاش بالا داد و اروم داخل خونه شد

سر تا سر اون خونه مشکی بود و رنگی ترین چیز اون خونه اتیش های شومینه بود

اروم به سمت غذا ها رفت و دامنشو ول کرد
نگاهی بهشون انداخت و با بردن دستش طرف سیبی اون رو ورداشت و به رنگ زیباش نگاه کرد

اروم به سمت غذا ها رفت و دامنشو ول کردنگاهی بهشون انداخت و با بردن دستش طرف سیبی اون رو ورداشت و به رنگ زیباش نگاه کرد

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.
𝐌𝐚𝐠𝐢𝐜𝐚𝐥 𝐒𝐭𝐨𝐫𝐢𝐞𝐬|𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕Donde viven las historias. Descúbrelo ahora