تهیونگ از در پشتی قصر خارج شد و سریع به سما جنگل راه افتاد
بدتر ازین نمیشد
اون تو روز خاستگاریش فرار کردی بود و الان خودشو تو جنگل جایی بین درختا پیدا کرده بودوایستاد و تند تند نفس نفس زد
وقتی نفسش یکم جا اومد اروم بلند شد و دستی به دامنش کشید و موهاشو پشت گوشش زد(موهای تهیونگ دقیقا همین اندازه و همین شکلیه ولی رنگش خاکستری روشن یا رنگ توی همین تصویره بدون مشکی)
با صدای سرباز های پدرش که دنبالش میگشتن با تموم سرعت شروع به دوییدن کرد و وقتی نفسش دیگه بالا نمیومد وایستاد و دوروبرشو نگاه کرد
کی اومده بود اون جای ترسناک و نفهمیده بود؟
اروم به سمت خونه قدم برداشت بهتر از هیچی بود
روبه روی در بزرگ خونه وایستاد و دستشو به سمت در برد
تا خواست در بزنه در باز شد و چراغ های خونه روشنتهیونگ ترسیده عقب رفت ولی با دیدن خونه گرم و غذا ها با خودش گفت
بهتر از اینکه به زور بدنش به کسی که دوستش ندارهدامن بلندشو با دستاش بالا داد و اروم داخل خونه شد
سر تا سر اون خونه مشکی بود و رنگی ترین چیز اون خونه اتیش های شومینه بود
اروم به سمت غذا ها رفت و دامنشو ول کرد
نگاهی بهشون انداخت و با بردن دستش طرف سیبی اون رو ورداشت و به رنگ زیباش نگاه کرد
ESTÁS LEYENDO
𝐌𝐚𝐠𝐢𝐜𝐚𝐥 𝐒𝐭𝐨𝐫𝐢𝐞𝐬|𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕
Historia Cortaوانشات های اسمات کوکوی از اونجایی که من مودم همش عوض میشه تصمیم گرفتم یه بوک وانشاتی بزارم که با مودم بتونم بنویسم این فیک زود به زود اپ میشه! بعضی وقتا از بقیه کاپل هاهم میزاریم❤️