Chapter Three

610 129 460
                                    

کاور چپتر، مدیر دانشگاه جناب جونز هستن.
-----------------------------------------------------

9 April 2014

"زی زی؟"

توی حیاط دانشگاه نزدیک حوض کوچیک روی نیمکت نشسته بودن. مثل همیشه لیام روی پاهای زین نشسته بود. یه دستش دور گردن زین بود و با اون یکی، ته ریشاشو نوازش می‌کرد.

"جان دل زی زی؟"

لیام لبخند دلفریبی زد و به کارش ادامه داد. چشماشو به مظلوم ترین حالت ممکن درآورد و به زین زل زد.

"امتحان امروزمو خیلی خراب کردم زی...
اگر امتحان امروزو بیوفتم این ترم قبول نمیشم..."

زین دستاشو دور پهلوهای لیام محکمتر کرد و پسرشو بیشتر به خودش چسبوند. مگه زین مرده بود که لیام این ترمو بیوفته؟

"میشه...عام...میشه بری و برگه ی منو از بین برگه ها دربیاری و نابودش کنی؟
این کارو بخاطر تدی برت انجام میدی؟"

زین با چشمای گرد به پسر شکلاتیش نگاه کرد. لیام ازش می‌خواست بی اجازه توی کیف استادشون دست کنه و برگه رو بدزده؟ این امکان نداشت!

"لیام عزیزدلم...
می‌دونی که من هرکاری برای تو می‌کنم...
اما این دیگه زیادیه!
این دزدیه و اگر بفهمن کار من بوده اخراجم می‌کنن!"

لیام اخماشو توی هم کشید و دست از نوازش صورت زین برداشت.

"خب مراقب باش تا نبیننت!
خودت داری میگی هرکاری برای من می‌کنی."

"لیامَم...عزیزم گوش ک-"

حرفش با بلند شدن لیام از روی پاش قطع شد. لیام چند قدم از زین قاصله گرفت اما قبل از اینکه کاملا دور شه، به سمتش چرخید.

"امروز تنها فرصتِ این کاره.
اگر اینکارو نکنی و من امتحانو بیوفتم، دیگه مایی وجود نداره زین مالیک!"

گفت و از زین دور شد. پسر مو مشکی از وحشت اینکه لیام ترکش کنه، سریع شروع به فکر کردن به نقشه ای کرد تا بتونه برگه ی لیامو بدزده. اون واسه داشتن لیام هرکاری می‌کرد و این کار هم مستثنی نبود!

عواقب کارش اصلا واسش مهم نبود. اون فقط رضایت لیامو می‌خواست. اون فقط به نگه داشتن لیام فکر می‌کرد، اونم به هر روشی!
.
.
.
.
.
‌.
.
.
"واقعا از تو انتظار این کار رو نداشتم آقای مالیک!
تو بهترین دانشجوی کل این دانشگاه بودی!
چی باعث شده همچین کار زشتی انجام بدی؟"

زین اما هیچ چیز نگفت. چیزی نداشت که بگه. باید می‌گفت از ترس از دست دادن دوست پسرم دزدی کردم؟

"بخاطر اینکه بهترین دانشجو بودی، همیشه نمره ی A می‌گرفتی، بی نظمی ایجاد نمی‌کردی، پدرت به گردنم حق داشت و دلایلی که خودت می‌دونی، فقط سه روز اخراج بهت می‌خوره!"

مدیر سری از روی تاسف تکون داد و پشت میزش نشست. از اینکه زین از خودش دفاع نمی‌کرد متنفر بود!

"واقعا چی باعث شده که زین مالیک همچین کاری کنه؟..."

زین اما بازم چیزی نگفت. مدیر حدس میزد که زین بخاطر لیام اینکارو کرده. محض رضای خدا اگه بخاطر خودش این کارو کرده بود پس چرا برگه پین رو دزدیده بود؟

"اولش تعجب کردم که چرا برگه‌ی پین...اما حالا می‌فهمم.
اون پسر باید تنبیه شه!
از کاراش خسته شدم.
لیام پین این ترم رو خواهد افتاد!"

همونطور که انتظار داشت، زین بالاخره واکنش نشون داد و سرشو با شتاب بلند کرد. تند تند سرشو به نشونه نه تکون داد و توی فاصله بیست سانتی از میز مدیر ایستاد.

"نه نه نه آقای جونز خواهش می‌کنم.
من نمی‌خوام لیامو از دست بدم خواهش می‌کنم بجاش منو تنبیه کنید!
اگه لیام این ترم رو بیوفته من واسه همیشه از دستش میدم!...
خواهش می‌کنم آقای جونز لطفا این کارو نکنید‌!
بجاش هر تنبیهی که بگید قبول می‌کنم. منو بندازید!"

آقای جونز به راحتی می‌تونست التماس توی صدای زینو بشنوه!
زین مالیک کسی نبود که التماس کنه. درواقع کاری نمی‌کرد که بخاطرش مجبور شه اینکارو بکنه.

اون مدیر دانشگاه بود و قانونا نباید از تنبیه لیام میگذشت. اما التماس صدای زین و عشقی که توی نگاه و رفتارش نسبت به لیام می‌دید اجازه اینکارو بهش نمی‌داد!

آقای جونز یادشه وقتی سه سال پیش زین پدر، مادر و خواهر بزرگشو توی تصادف از دست داد چقدر افسرده شد. یک سال تمام افسرده بود تا اینکه با دیدن لیام پین به زندگی برگشت. بخاطر به دست آوردن اون پسر تلاش می‌کرد و کم کم به زندگی برگشت. به خوبی می‌تونست حدس بزنه که اگر لیام این پسر رو ول کنه، اون دیگه هرگز سرپا نمیشه!

حتی آقای جونز هم می‌دونست زین دیوونه وار عاشق لیامه و اون پسر براش حکم اکسیژن رو داره!

"خیلی خب زین.
فقط بخاطر اینکه خیلی برام عزیزی و می‌دونم چقدر اون پسر رو دوست داری نمی‌ندازمش!
اما تو..شیش روز اخراجی زین، به اضافه کسر دو نمره از پایان ترمت!"

زین بی اراده نفس راحتی کشید و تشکر کرد. حداقل قرار نبود لیامشو از دست بده!...

•••••••••••••••••••••••••••••••••••

خب.
عاشقه دیگه :)
آقای جونز رو دوست داشته باشید.
بجاش کیرتونم دست لیام ندید.
بای.

بوس تفی رو لپاتون توله سگا
- ننه زویی

------------------------
(ت.ن : هیجده فوریه ۲۰۲۰ یا سی بهمن ۹۹)
{پنج شنبه}
(س.ن : سه و پنجاه دقیقه بامداد)

(ت.پ : بیست و هشت می بیست بیست و یک )
(س.پ : دو و چهل و چهار دقیقه)

















FOOL'S GOLDWhere stories live. Discover now