"زین مالیک تو خیلی خوب بلدی چجوری منو آشتی بدی."
لیام گفت و یکی از اسنیکرز هارو باز کرد و گاز بزرگی ازش زد. هوم غلظی کشید و با فکری که به سرش زد، نگاه شیطونشو به زینی که با عشق و شیفتگی بهش نگاه میکرد دوخت.
اسنیکرزو روی لب های زین کشید و کشید تا بالاخره بخاطر گرمای لب های زین و انگشت های لیام، شکلات کمی آب شد و لبای پسر مو مشکی کاملا بهش آغشته شدن. جلوتر رفت و کاملا به زین چسبید. اسنیکرزو روی ران لختش گذاشت، با دستاش صورت زینو قاب گرفت و بوسیدش.
زین فشاری به ران های لیام وارد کرد و پسرشو همراهی کرد. بالاخره قلبش آروم گرفته بود و با بوسیدن لیام، دوباره منظم میتپید. پسرش بخشیده بودش و هیچ مشکلی وجود نداشت. لیام فقط مال زین بود و این قرار نبود هرگز تغییر کنه.
البته که فقط زین اینطور فکر میکرد!...
لیام به آرومی باسنشو روی دیک زین تکون داد و در جوابش، تونست بیشتر شدن فشار دستای زین روی ران پاش رو حس کنه. لب بالای زینو مکید و گاز نسبتا محکمی ازش گرفت. زی کشالهی ران لیامو بین دو انگشتش پیچوند و باعث شد لیام ناله کنه و کنترل بوسه رو از دست بده.
زی لب پایین لیامو محکم مکید، جوری که باعث شد پسر شکلاتی بلند ناله کنه و ناخنهای کوتاهشو تو گردن دوست پسرش فرو کنه. زین بی طاقت، لب پایین پسرشو گاز گرفت و همزمان که کون لیامو بین دستاش فشار میداد، سرشو عقب برد و باعث شد لب لیام همراه دندوناش کمی جلو بیاد.
"انقدر خوشمزهای که نمیتونم بیخیال چشیدن و لذت بردن از طعم فوق العادت بشم مارشمالوی شیرینم."
لیام نیشخندی زد و باسنشو روی دیک زین فشار داد و باعث شد پسر مو مشکی آه بکشه.
"و دیک توهم انقدر بزرگ و سفته که نمیتونم بیخیال سواری کردن روش بشم."زین اسلپی به لپ راست کون لیام زد و باعث شد اون پسر کمی توی جاش بپره. مستقیم به چشمای لیام خیره شد و همزمان انگشتاشو روی شکاف کون لیام حرکت داد تا به سوراخش رسید. کمی انگشتاشو بهش فشار داد و باعث شد لیام توی جاش بپره و لب پایینشو گاز بگیره.
"پس چرا شروع نمیکنی عروسک هورنیِ من؟
دلم میخواد تماشات کنم وقتی مثل یه خرگوش سفید لعنتی روی دیکم بالا پایین میپری و اسممو جیغ میزنی."لیام ناله کرد و سرشو روی شونه زین گذاشت و همزمان، خودشو به انگشتای بلند و گرمِ زین فشار داد. از جاش بلند شد و اول از همه شلوار و باکسر زینو بیرون کشید و بعد خودش کاملا لخت شد. چهار دست و پا پشت به زین روی زمین نشست و سمت کشوی میز تلوزیون رفت تا لوبی که تازه خریده بود رو برداره.
YOU ARE READING
FOOL'S GOLD
Short Storyهستی اما کمرنگ... حرف میزنی اما تلخ... محبت میکنی اما سرد... چه اجباریست به دوست داشتنِ من؟!