19 April 2014
بیرون از کلاب، اون دست خیابون جایی که دیده نشه ایستاده بود و انتظار اومدن لیام رو میکشید. التماس میکرد امشب چیزی نبینه که وجودشو در هم بشکنه. اون به لیامش اعتماد داشت؛ حتی بیشتر از چشماش!
اما حرفای لویی و رفتارهای زنندهی گاه و بی گاهی که از لیام میدید، مثل پیچک های سمی مغزشو محاصره کرده بودن و باعث شده بودن برای اولین بار به پسرش شک کنه.
حالا اینجا ایستاده بود و انتظارِ مرگ احتمالیشو میکشید. ثانیه ای بعد لیام از تاکسی پیاده و بعد از نشون دادن کارت شناساییش وارد کلاب شد. بی معطلی و بعد از چک کردن دور و بر، وارد کلاب شد و از دور پسرشو زیر نظر گرفت.
لیام چیزی حدود پنج دقیقه تنها نشسته بود. زین حتی حالا هم که به لیامش شک داشت، نمیتونست دست از پرستشش برداره. هودی سفید رنگ اور سایزش بدن خوش فرمشو قاب گرفته بود و آستینای گشاد و بلندش تا روی انگشتاشو پوشونده بودن. جین تنگ، مشکی و زاپ دارش پاهای کشیده و خوش تراششو به زیبایی تمام به نمایش میذاشت و کتونی های ساق دار سفیدش تیپشو کامل کرده بودن.
نورهای آبی، سبز، قرمز و بنفش کلاب روی موهای ابریشمیش میرقصیدن و زیباییِ شکلاتی هاشو هزار برابر میکردن. لبای درشت و پنبه ایش بخاطر شات های نوشیدنی مرطوب شده بودن و سرخ تر و بوسیدنی تر از هر وقتی به نظر میرسیدن. زین کم کم داشت کنترلشو از دست میداد و به سمت پسرش پرواز میکرد که با اومدن ترووِر، یادش اومد اصلا برای چی اومده اینجا و یواشکی پسرشو زیر نظر گرفته.
چیزی حدود ده متر با لیام فاصله داشت، پس به راحتی میتونست حرکاتشو زیر نظر بگیره. لیام و ترووِر کوتاه همدیگه رو بغل کردن و کنار هم نشستن. به خواست خودشون، بارمن شیشه ی وودکا رو همراه دوتا شات جلوشون گذاشت و پی کار و بار خودش رفت.
اونها نوشیدن و نوشیدن، خندیدن و لیام گه گاهی طبق عادت، بخاطر خنده زیادش عقب میرفت و توی بغل ترووِر ولو میشد. بطریشون به یک سوم رسیده بود و زین از این فاصله هم میتونست ببینه لیام تا چه حد مسته.
دوست داشت الان میرفت جلو و بدن بی تعادل تدی برشو توی بغلش میگرفت و باهم میرقصیدن. دلش میخواست الان اونجا پیش لیامش میبود و به حرکات مستانه ی پسرش میخندید و پاستیلای سرخ رنگشو میبوسید.
اما باید جلوی خودشو میگرفت تا بهش ثابت شه لیامش خیانت کار نیست و هنوزم معشوقه ی زیبا و پاک خودشه. تا بهش ثابت شه دوستت دارم گفتنای لیام دروغ نبوده و شیرینی لب هاش هنوزم فقط برای زینن.
با بلند شدن لیام و ترووِر رشته ی افکارش پاره شد و با تیله های عسلی رنگش حرکات اونارو دنبال کرد. اون دو نفر به سمت جمعیت درحال رقص رفتن و بینشون جا گرفتن. زین هم مجبور شد اونجا بره تا بتونه حرکاتشونو زیر نظر بگیره. با فاصله اما طوری که بهشون دید داشته باشه ایستاد و تماشا کرد که چجوری دستای ترووِر کمر خوش تراش پسرشو قاب گرفتن.
YOU ARE READING
FOOL'S GOLD
Short Storyهستی اما کمرنگ... حرف میزنی اما تلخ... محبت میکنی اما سرد... چه اجباریست به دوست داشتنِ من؟!