6 April 2014
"زین تو واقعا احمقی!
نمیبینی توی حضور تو داره با یکی دیگه لاس میزنه؟!
نمیبینی چجوری همه دارن درمورد اینکه برای لیام فقط یه سرگرمی هستی حرف میزنن؟!"لویی عصبی گفت و با دستش ضربهی نه چندان محکمی به قفسه سینه برادرش زد. حق با لویی بود! زین واقعا کور شده بود و نمیدید که برای لیام، چیزی بجز یه اسباب بازی مورد علاقه نیست!
نمیدید که جلوش با هر پسری که ببینه لاس میزنه...
نمیدید که از هر پنجاه تا دوستت دارمی که زین بهش میگه، فقط چهار/پنج تاشو جواب میده....
مسیج هایی که نصفه شب برای لیام میومدن، تماس های گاه و بی گاه و مخفی کاریاشو نمیدید!شایدم میدید اما اونقدر عاشق لیام بود که خودشو به ندیدن میزد!
کل دانشگاه میدونستن که زین چجوری دیوونه ی لیامه!
همشون شیش ماهی رو که زین خودشو به هر دری زد تا لیام باهاش وارد رابطه بشه رو خیلی خوب یادشونه. همشون هر روز و هر ثانیه میبینن که زین چجوری مجنون لیامه و نمیتونه حتی ثانیه ای ازش دور بشه.
"تمومش کن لو!
لیام اینجوری نیست!
اون از من سوء استفاده نمیکنه و دوستم داره. تو چرا نمیبینی؟"لویی عصبی خندید و یه دور دور خودش چرخید. لیام دوستش داشت؟ چه دوست داشتنی بود که هیچکس نمیدیدش؟ برادر احمقش از کدوم دوست داشتن حرف میزد؟
"من نمیدونم تو از کدوم دوست داشتن حرف میزنی زین. هیچکس، تاکید میکنم هیچکس حسی به اسم دوست داشتن توی لیام نسبتا به تو نمیبینه!
نمیدونم واقعا احمق شدی یا خودتو به احمق بودن میزنی. فقط اینو بدون که اگر به هر دلیلی از اون پسره ی هرزه آسیبی بهت برسه، خودم جنازشو از در دانشگاه آویزون میکنم!"لویی با لحنی آروم اما محکم گفت و بدون لحظه ای تامل، از خونهی زین خارج شد. میدونست که زین عاشق لیامه و بیخیالش نمیشه. میدونست که اون لیام هرزه هم هرگز یه احمقی مثل زینو از دست نمیده. پس فقط میتونست از دور نظارت کنه و هر ثانیه بخاطر برادرش نگران باشه.
بعد از رفتن لو، زین به لیام زنگ زد اما جوابی نگرفت. ساعت ۱۱ شب لیام کجا میتونست باشه؟...
.
.
.
.
.
موهای خیس از عرقشو از صورتش کنار زد و ناله کرد. با صدای زنگ گوشیش، دستشو دراز کرد و برش داشت. با دیدن اسم زین، پوزخندی زد و با فشردن دکمه کنار گوشی، صداشو قطع کرد.با ضربه محکم اون پسر روی پروستاتش، جیغ کشید و موبایل رو ول کرد.
"اوه خدایا همونجاااا...فاک محکتررررر"
جیغ زد و به کمر اون پسر چنگ انداخت. به هرحال بعدا میتونست با یه بوسه و یه ذره زبون ریختن زینو خر کنه!...
•••••••••••••••••••••••••••••
*لیام رو زیر مشت و لگد میگیره و درحد مرگ میزنتش*
ینی انقدر که سر نوشتن این استوری و کارای لیام حرص میخورم که سر جیجی نمیخورم...
میبینید لیام چه حرومزاده ایه؟ :))ملی جان مادر همینجا بخاطر اینکه اون کلمه رو استفاده کردم ازت معذرت میخوام ولی واقعا نمیشد چیزیو جایگزینش کرد...ببخشیدددددد
بوس تفی رو لپاتون توله ها
- ننه زویی-------------------------
(ت.ن : هیفده فوریه ۲۰۲۰ یا بیست و نه بهمن ۹۹)
{چهارشنبه}
(س.ن : یازده و ۱۸ دقیقه ظهر)(ت.پ : بیست و شیش می بیست بیست و یک)
(س.پ : هشت و هفت دقیقه صبح)
STAI LEGGENDO
FOOL'S GOLD
Storie breviهستی اما کمرنگ... حرف میزنی اما تلخ... محبت میکنی اما سرد... چه اجباریست به دوست داشتنِ من؟!