کاور پارت، ترووِر هستش.
--------------------------
16 April 2014بعد از یه هفته برگشته بود دانشگاه. توی این مدت فقط شب ها موقع خواب، و صبح های زود همدیگه رو میدیدن. دلش برای اینکه حداقل نصف روز لیام رو پیش خودش و توی آغوشش داشته باشه تنگ شده بود.
از ماشین که پیاده شدن، دست پسرشو گرفت و روشو بوسید. باهم وارد دانشگاه شدن و بلافاصله لویی بود که به پیشوازش اومد.
"داداشم برگشتهههه!"
لویی با صدای بلند و خندونش گفت و محکم زینو بغل کرد. زینم متقابلا داداششو به خودش فشرد و بخاطر ذوق زدگی لویی آروم خندید.
"لو محض رضای خدا تو هر روز سر کار بهم سر میزدی و دیروز عصر هم منو دیدی. این ذوق زدگی واسه چیه؟"
لویی درحالی که با اخم میزد پس کله زین ازش جدا شد و اداشو درآورد.
"احمق جون
اینکه چند ساعت متوالی توی دانشگاه ببینمت اصلا قابل مقایسه با اون یکی دو ساعت وقت گذروندن نیست. پس آره داداش خفه شو و بیا بریم تا مِرینت عقدهای کونمون نذاشته."زین خندید و سری تکون داد. اگه لوییو نداشت چی میشد؟ کی میخواست توی این یه هفته، هر روز از زندگیش بزنه و به دیدار زین بیاد؟ کی میخواست وقتی خانوادش فوت شدن هر شب بغلش کنه و بهش بگه که هرگز ترکش نمیکنه؟ کی میخواست موهای زینو ببوسه و بهش بگه حتی مرگ هم اونارو از هم جدا نمیکنه؟
به لیام نگاه کرد که سرش تو گوشیش بود و ریز میخندید. لیامو صدا کرد و وقتی اون پسر حواسشو به زین داد، جلو رفت و لباشو واسه چند ثانیهی طولانی بوسید.
"بعد از کلاست میام دنبالت شیرینکم. باشه؟"
لیام سری تکون داد و وقتی زین و لویی رفتن، دوباره به چتش با پسری که تازه باهاش گرم گرفته بود برگشت. اون پسر یکی از معروف ترین ها و جذاب ترین های دانشگاه بود. دیشب وقتی که زین سر کار بود، لیام و اون اتفاقی توی بار همو دیدن و خوش گذروندن.
با لیام رقصید و لازم نیست کسی بدونه که یه بوسه هم بینشون اتفاق افتاد. بعد از اون، اون پسر که اسمش تِرووِر بود، شماره ی لیامو گرفت و اونو به خونه رسوند.
بدون جواب دادن به پیام عاشقانه ای که زین براش فرستاده بود، گوشیو داخل جیبش گذاشت و سمت کلاسش رفت. میتونست بعدا به زین بگه سر کلاس بوده و متوجه پیامش نشده. به هرحال زین قرار نبود به این موضوع که لیام هرگز گوشیشو سایلنت نمیکنه، توجه کنه و گیر بده!
.
.
.
.
.
.
.
.
وارد کلاس لیام شد اما با صحنه ای که دید، لبخندش از بین رفت و اخم بزرگی توی صورتش نشست. لیام روی میز نشسته بود و پسر جذابی بین پاهاش ایستاده بود و موهاشو به هم میریخت و لیام هم بلند بلند میخندید.
YOU ARE READING
FOOL'S GOLD
Short Storyهستی اما کمرنگ... حرف میزنی اما تلخ... محبت میکنی اما سرد... چه اجباریست به دوست داشتنِ من؟!