قسمت اول

315 25 0
                                    

-آه خواهش میکنم یکم دیگه بمون!

-اره جوون، تو تازه اومدی نیویورک چرا نمیخوای خوش بگذرونی؟

-من کار دارم...امم..یعنی باید برم..

-چه مرگت شده ؟ ها؟!

تام جلوتر اومد و بهش گفت:بیا یکم با اون دختره حرف بزن !نمیخوای یکم شاد باشی؟

-امم ممنونم ولییی خیلی کار دارم ، من اومدم اینجا که ایده های جالبی بنویسم ..حتما یه روز دیگه عاا

کاترین کنارش اومد و از کراواتش گرفت . اونو طرف یه مبل کشوند و هلش داد تا بشینه.خودشم روی روناش نشست.
یه خونه ی کلاسیک نوساخت اشرافی با پنجره های غول پیکر به طرف حیاط خونه .....
جیمین میتونست این خونه رو توی رویاهاش تصور کنه ولی هرگز به همچین جایی نیومده بود.باد پاییزی مدام پرده های خونه رو همراه حرکات سرمستانه ی اونها برقص در می اورد تا جایی که مزاحم کارشون میشد...
کاترین بدون اینکه به صورتش نگاه کنه داشت با کراواتش ور میرفت!
-خب نگفتی اسمت چیه؟

-اسمم جیمینه!

دیگه مقاوت جیمین فایده ای نداشت.نمیتونست دختره رو از روناش بلند کنه !
مجبور شد همونجا بمونه...

-آه... گفتی که تو ، همسایه ی بغلی اون عمارت مجلل، زندگی میکنی؟

-ار--اره...

-اوه پس حسابی قراره خوش بگذرونی!!

-چرا؟!

بالاخره دختره تونست کراواتشو باز کنه.با چشم های شیطانی بهش زل زد و گفت:تو اون خونه یه ادم بزرگ زندگی میکنه!با اینکه سنش خیلی کمه ولی از اون ادم گنده هاس ، میتونم قسم بخورم اونقدر درامد داره که میتونه کل این شهر رو بخره !! ولی خب هر ادمی یه نقطه ضعف داره!! اره ... میگفتم قراره خوش بگذرونی چون اخر هفته ها اون مهمونی میگیره . نه یه مهمونی ساده ، یه مهمونی با شکوه که تو عمرت ندیدی... ادم گنده ها رو دعوت میکنه، سهامداران بزرگ و اونایی که پولشون از پارو بلند میشه، تام رو هم دعوت میکنه ، تو رو هم حتما دعوت خواهد کرد چون تو همسایه بغلیشی!
کاترین دست های ظریفشو روی شونه های جیمین برد تا کتشو در بیاره.

تام: اوه بزارین ازتون عکس بگیریم...

"نه تام داریم حرف میزنیم ، الان نه!"کاترین گفت و جیمینم تایید کرد....

جیمین از کاترین پرسید : هوم اون دختره (با انگشت نشونش داد)اون دوست دختره تامه ؟

- اوه .. نه!اون فقط همکارشه.میدونی که اونا هردوشون تو کار خرید و فروش ماشینن.البته در کنار قاچاق مشروب دختره هیچی نداره ولی برای زندگیش که شده میره و تو شرکتش کار میکنه. فکر نکنم واقعا تام رو دوست داشته باشه ولی شرط میبندم برای پول های هنگفتی که بهش میده عاشقشه!
کاترین جلو اومد و تو گوشش گفت:هردوشون ازدواج کردن ولی هردوشون با همساراشون اختلاف دارن...

The great GatsbyOnde histórias criam vida. Descubra agora