[Taehyung]
-سه روز بعد-
اقای مین پاکت جواب آزمایش رو میزم گذاشت_قربان اینم جواب ازمایش
پاکتو باز کردم شروع کردم به خوندن!
+که اینطور، با لبخند گفتم برو ماشین روشن کن میخام برم جیمینمو ببینم
_پارک جیمین برادرتونه؟
+پارک جیمین نه جناب پارک کیم جیمین
بعد اینکه جناب مین رفت بیرون از اتاق بلند شدمو کتمو پوشیدم زدم بیرون دم ورودی شرکت وایستادم،جناب مین از ماشین پیاده شد نشستم توی ماشین به سمت عمارت پارک حرکت کردم!
[suga]
بلاخره بعد 22 ساعت خواب بیدار شدم!رفتم سمت حموم دوش گرفتم!
حوله پیچ از حموم اومدم بیرون از موقعی که یادم هیچ وقت خوشم از حموم نمیومد اگه مجبور نبودم حتی سمتشم نمیرفتم،چشم غرهای به حموم رفتمو رفتم سمت رگال کت و شلوارام یه ست مشکی پوشیدمو زدم بیرون از خونه سوار بنز مشکیم شدم سمت خونه اون جادوگر پیر حرکت کردم(منظورش باباشه)
وقتی رسیدم اول عمارت نگهبانا درو باز کردنو وارد حیاط عمارت شدم از ماشین پیاده شدم رفتم داخل عمارت بلند داد زدم
+جادوگر پیر خرفت کجایی؟دار فانی را وداع گفتی نکنه!؟
یهو صدای شیطان رجیم از پشتم شنیدم
_پسره خیره سر تو 22 ساعت کجا غیب شده بودی
+داشتم مواد میزدمو بچه هامو توی هرزه ها میکاشتم
_غلط کن پسره بی عرضه خواب بودی
+خب پیر خرفت وقتی خودت میدونی چرا میپرسی کجام
یهو جیمین از ناکجاآباد سر رسید
_بابا شوگا بس کنین 21 سال شده ها هنوزم مثل بچه ها باهم دعوا میکنین بیاین بریم ناهار بخوریم!
منو پسر خرفتم عین بچه های باادب دنبالش راه افتادیم حداقل جیمین تنها کسی بود که دلم نمیومد از گل نازک تر بهش بگم!
[Taehyung]
از ماشین پیاده شدم رفتم سمت بادیگاردای دم در+درو باز کنین با پارک بزرگ کار دارم
یکی از بادیگاردا یکم سر تا پامو نگاهی کرد درو بار کرد وارد عمارت شدم
[jimin]
صدای در عمارت از جام بلندم کرد رو یه شوگا پدر گفتم
+شما بشنین من میرم درو باز میکنم
به سمت در حرکت کردم برام سوال بود که کی پشت دره،تا درو باز کردم الههی جذابیت و شیطان شهوت دیدم انگار به قدری جذاب بود که یادم رفت بپرسم کیه یهو با صدای بمش گفت_هی اینجا عمارت پارکه؟
+بله شما!؟
_کیم تهیونگم جوجه طلاییماشین ددی پولدارمون
ماشین گربه شیطانیمون
عمارت مین!
[چندتا پارتای اول کوتاهن ولی بعدش بلند میشه هاهاهاها]
YOU ARE READING
Beby
Fanfictionهمه از اونجایی شروع شد که کیم تهیونگ برادرشو بعد سال ها گم شده بود پیدا کرد ولی تهیونگ احساس برادرانه بهش نداشت حس مالکیت میکرد نسبت بهش! .......................................... +تو..یعنی واقعا تو برادر واقعیمی -البته،ولی تو باید ددی صدام کنی ج...