جیمین وقتی رفت خونه لباساشو عوض کرد وتکالیفشو نوشت
فردا روز تعطیلش بود و از شانس خوبش مامانش میخواست با چند تا از دوستاش بره بیرون
روزای تعطیلی که جیمین خونه تنها بود بهترین روزاش بودن
شب یه فیلم توی اتاقش گذاشت و خوابید
.
.
.
.
فردا صب نزدیک ساعت ۱۱ اینا پاشد مامانش زود رفته بود
توی تختش نشست و چشمشو مالوند تا یکم بیدار بشه ؛ یه خمیازه کشید و از تخت پایین اومد
یه پیژامه ی چهار خونه ی نارنجی و سیاه با تیشرت سفید پوشیده بود
دست و صورتشو شست ؛ از پله ها پایین اومد و رفت تو اشپزخونه
جیمین : خب صبونه چی بخوریم ؟
در یخچالو باز کرد و از توش یه شیرینی برداشت و برا خودش تو لیوان شیر ریخت
تلویزیونو روشن کرد رو تام و جری بود با اینکه برای بچه ها بود ولی این کارتونو دوست داشت
چهار زانو روی زمین جلوی تلویزیون نشست و صبونشو خورد
وقتی تموم شد ؛ رفت تو اتاقش و یکم با گوشیش ور رفت
هیچکاری نداشت انجام بده حوصلش سر رفته بود همیشه بهش خوش میگذشت ولی اندفعه اصن تو مودش نبود
چند ساعتی وقت داشت تا مامانش برگرده
تصمیم گرفت بره بیرونو یکم چرخ بزنه
یه شلوار جین زاغ دار با تیشرت سفید پوشید و کفشای سفیدشو پاش کرد وقتی خواست از اتاقش بره بیرون نگاهش افتاد به اون پاکت سیگاره که از کیفش افتاده بود بیرون
یه نگاه به در کرد و یه نگاه با پاکت *پسر خوب و پاکم سمت سیگار نرو
رفت طرف در اتاقش اما وقتی خواست بره بیرون دوباره به پشتش نگاه کرد
«اههههه نمیشههه من نمیتونممم» اخرسرم پاکت سیگارو برداشت و گذاشت تو جیبش
.
.
.
.
.
همینطور که داشت تو خیابونا میچرخید یه پوستر تبلیغی دید که برا یه ایدولی بود که رو بیشتر دستش تتو داشت
اولین چیزی که یادش اومد اون شب بود
الان که ازش مدتی میگذشت احساس میکرد همش یه رویا بوده
یاد اخرین حرفی که جونگکوک بهش زده بود افتاد
[بازم اینجا بیا]
بهترین کار الان همین بود
کنار خیابون وایستاد و منتظر یه تاکسی شد که برسه
بلاخره یکی پیدا شد ؛ سوار تاکسی شد و ادرسو بهش داد ؛ رفت اونجا
بوی این منطقه با منطقه ی خودشون خیلی فرق داشت
خیلی باکلاس تربود و بوی نم خاک و پوسیدگی چوب نمیداد ؛ بویی که جیمین تمام عمرش ازش متنفر بود
از پشت شیشه جونگکوکو دید که مشغول تتو کردن دست یه نفره
مث همون شب وقتی رفت تو صدای جیرینگ زنگوله ها اومد
جونگکوک چند لحظه ای روشو برگردوند و یه لبخند صمیمانه زدوقتی کار تتوی اون مرده تموم شد صندلی چرخ داری که جایگزین اون چوبی قدیمیه شده بود رو کشید عقب و اومد سمت جیمین
کوک :فک نمیکردم دوباره بیای
جیمین : ولی اومدم
کوک : اوهوم بیا بشین اینجا
جیمین روی مبل چرم قهوه ای که کنار شیشه بود
نشست
کوک : صب کن الان میام
جیمین از رفتار صمیمی و خونگرم کوک خیلی خوشش میومد ولی نمیدونست باهمه همین رفتارو میکنه یا فقط با اون اینطوریه
جونگکوک بعد چند دقیقه از یه اتاقی با دو تا لیوان تو دستش اومد بیرون
کوک : نمیدونم قهوه دوست داری یا نه
جیمین : خب .... تاحالا امتحانش نکردم
کوک : پس باید بخوری خیلی خوبه از بوشم میشه فهمید
کوک اومد سمت جیمین و خم شد
یکی از لیوانارو گرفت جلو بینی جیمین و جیمین اونو عمیق بو کرد
کوک : خوش بوعه مگه نه ؟
جیمین سرشو به معنی اره تکون داد
لیوانو از دست جونگکوک گرفت و یه دور دیگه قهوه رو بو کرد و یه قلپ ازش خورد
جیمین : این واقعا خوشمزس
کوک : میدونم * مرمبذایمبلسملاا ......حمله ی قلبی *ــ*
جونگکوکم کنار جیمین رو همون مبل نشست و خیلی راحت دستشو گذاشت رو پشتی مبل که میشد پشت جیمین
جیمین احساس کرد اتاق داره گرم تر میشه و عرق میریزه ؛ گلوشو صاف کرد و مث همیشه این از چشمای جونگکوک پنهان نموند
چند دقیقه ای بینشون سکوت بود جیمین : صندلیت عوض شده
کوک : اوه اره این بهتره ؟
جیمین : اوهوم
.
.
.
.
.
جیمین : خیلی بهم خوش گذشت ولی دیگه باید برم یکم دیگه مامانم میرسه خونه و از اونجایی که چیزی ندارم مجبورم پیاده برم
کوک : خب اینطوری من میتونم برسونمت الان وقت ناهارمه مشتری نمیاد
جیمین : چی ... نه نه وقت ناهارتو استراحت کن
کوک : اگه نمیخواستم برسونمت اصلا نمیگفتم
جیمین گونه هاش سرخ شد جیمین : خب .... ام باشه ممنون
رفت دمه در و منتظر شد تا کوک اماده شه و بیادکوک : بریم
کوک سوار ایکس تری سیاهی که کنار خیابون پارک بود شد و جیمینم کنارش نشست
وقتی سوار ماشین شد به تمام جزئیاتش دقت کرد
چرم با کیفیت صندلیا ؛ دریچه های کولر روی سقف ؛ نور پردازی توی ماشین ؛ سیستم اتوماتیکش .... همه ی جزئیتاش چیزایی بودن که جیمین تاحالا از نزدیک ندیده بود
جونگکوک یک دور به جیمین نگاه کرد و بعد استارتو زد
کوک : خب خونت کجاس ؟
جیمین : کنار ایستگاه مترو
.
.
.
.
.
توی راه حرفی بینشون رد و بدل نشد و سریع رسیدن خونه ی جیمین
جیمین : خیلی ممنون جونگکوک
کوک : اوه خواهش میکنم کاری نکردم در ضمن مواضب خودت باش * کوکمین شیپرا هول نکنین (:
جیمین از ماشین پیاده شد و برای جونگکوک دست تکون داد و رفت توی خونه
جونگکوکم بعد رفتن جیمین حرکت کرد
وقتی رفت تو سریع لباساشو دراورد تا مامانش نفهمه بیرون بوده
شلوار و تیشرتشو انداخت تو سبد لباس چرکا و بعد لباسای خواب دیشبشو پوشید و رفت جلو تلویزیون
بعد ده دقیقه اینطورا صدای باز شدن در اومد و مامانش اومد تو
خانم پارک : سلام جیمینم ..... ببخشید دیر اومدم یکم ترافیک بود
جیمین : سلام مامان اشکالی نداره * اره جیمین راسمیگه تازه اشکالم که نداره هیچی دیرترم میتونستی بیای (:
مامانش یه لبخند خونگرمی زد
.
.
.
تقریبا شب شده بود و خانم پارک کارای خونه رو انجام داده بود
+جیمین میخوام لباسارو بندازم تو ماشین لباس کثیف نداری ؟
جیمین : نه فقط همونایی که توی سبده
خانم پارک : باشه عزیزم
بعدش مامانش رفت طبقه ی بالا و سبدو خالی کرد ؛ لباسارو بلند کرد ؛ همینطور که داشت میبرد پایین یه پاکتی از توی شلوار جیمین افتاد
اولش فکر کرد یکی از جوراباس لباسارو گذاشت یه گوشه و خم شد تا برش داره ولی با چیزی که دید خیلی جا خورد
باور نمیکرد یعنی این برای پسر خودش بود
امکان نداشت نمیتونست اینو قبول کنه
پاکتو گرفت تو دستشو رفت پایین پیش جیمین که رو مبل دراز کشیده بود
خانم پارک : جیمین ! میشه یه توضیح بدی این دقیقا تو جیبت چیکار میکرد ؟ من اینطوری بزرگت کردم که کارای غایمکی انجام بدی ؟ من نمیدونم چی برات کم گذاشتم که الان نیاز به همچین چیزی داری ؟_ _ _ _ _ _ _ _📜_ _ _ _ _ _ _
خبببب ..... اینم از این پارت
فک میکنین چی میشه ؟
مامانش میبختش ؟ ممکنه اما کسی نمیدونه (:
نظراتتونو بگین و ایرادای کارمم بگین لطفا
🥺🙏🏻
به حمایتتون نیاز دارم
و اگه خوشتون اومد ووت بدین
YOU ARE READING
^----{which one?}----^
Fanfiction^-^ خلاصه : جیمین یه پسریه که خیلی سرش تو درساشه و خیلی به حاشیه ها توجه نمیکنه(مث یه بیبی 🥺) و خب تو یه شرط بندی میبازه و مجبوره بره تتو بزنه و ..... ادامشو خودتون بخونید (: و این اولینیه که میخوام بنویسم اگه جاییش بد بود بهم بگین باشه ؟ و احس...