✨__you're late__✨

1K 166 12
                                    


‎جیمین وقتی رفت خونه لباساشو عوض کرد وتکالیفشو نوشت
‎فردا روز تعطیلش بود و از شانس خوبش مامانش میخواست با چند تا از دوستاش بره بیرون
‎روزای تعطیلی که جیمین خونه تنها بود بهترین روزاش بودن
‎شب یه فیلم توی اتاقش گذاشت و خوابید
.
.
.
.
‎فردا صب نزدیک ساعت ۱۱ اینا پاشد مامانش زود رفته بود
‎توی تختش نشست و چشمشو مالوند تا یکم بیدار بشه ؛ یه خمیازه کشید و از تخت پایین اومد
‎یه پیژامه ی چهار خونه ی نارنجی و سیاه با تیشرت سفید پوشیده بود
‎دست و صورتشو شست ؛ از پله ها پایین اومد و رفت تو اشپزخونه
‎جیمین : خب صبونه چی بخوریم ؟
‎در یخچالو باز کرد و از توش یه شیرینی برداشت و برا خودش تو لیوان شیر ریخت
‎تلویزیونو روشن کرد رو تام و جری بود با اینکه برای بچه ها بود ولی این کارتونو دوست داشت
‎چهار زانو روی زمین جلوی تلویزیون نشست و صبونشو خورد
‎وقتی تموم شد ؛ رفت تو اتاقش و یکم با گوشیش ور رفت
‎هیچکاری نداشت انجام بده حوصلش سر رفته بود همیشه بهش خوش میگذشت ولی اندفعه اصن تو مودش نبود
‎چند ساعتی وقت داشت تا مامانش برگرده
‎تصمیم گرفت بره بیرونو یکم چرخ بزنه
‎یه شلوار جین زاغ دار با تیشرت سفید پوشید و کفشای سفیدشو پاش کرد وقتی خواست از اتاقش بره بیرون نگاهش افتاد به اون پاکت سیگاره که از کیفش افتاده بود بیرون
‎یه نگاه به در کرد و یه نگاه با پاکت  *پسر خوب و پاکم سمت سیگار نرو
‎رفت طرف در اتاقش اما وقتی خواست بره بیرون  دوباره به پشتش نگاه کرد
‎«اههههه نمیشههه من نمیتونممم» اخرسرم پاکت سیگارو برداشت و گذاشت تو جیبش
.
.
.
.
.
‎همینطور که داشت تو خیابونا میچرخید یه پوستر تبلیغی دید که برا یه ایدولی بود که رو بیشتر دستش تتو داشت
‎اولین چیزی که یادش اومد اون شب بود
‎الان که ازش مدتی میگذشت احساس میکرد همش یه رویا بوده
‎یاد اخرین حرفی که جونگکوک بهش زده بود افتاد
‎[بازم اینجا بیا]
‎بهترین کار الان همین بود
‎کنار خیابون وایستاد و منتظر یه تاکسی شد که برسه
‎بلاخره یکی پیدا شد ؛ سوار تاکسی شد و ادرسو بهش داد ؛ رفت اونجا
‎بوی این منطقه با منطقه ی خودشون خیلی فرق داشت
‎خیلی باکلاس تربود و بوی نم خاک و پوسیدگی چوب نمیداد ؛ بویی که جیمین تمام عمرش ازش متنفر بود
‎از پشت شیشه جونگکوکو دید که مشغول تتو کردن دست یه نفره
‎مث همون شب وقتی رفت تو صدای جیرینگ زنگوله ها اومد
‎جونگکوک چند لحظه ای روشو برگردوند و یه لبخند صمیمانه زد

‎وقتی کار تتوی اون مرده تموم شد صندلی چرخ داری که جایگزین اون چوبی قدیمیه شده بود رو کشید عقب و اومد سمت جیمین
‎کوک :فک نمیکردم دوباره بیای
‎جیمین : ولی اومدم
‎کوک : اوهوم بیا بشین اینجا
‎جیمین روی مبل چرم قهوه ای که کنار شیشه بود
نشست
‎کوک : صب کن الان میام
‎جیمین از رفتار صمیمی و خونگرم کوک خیلی خوشش میومد ولی نمیدونست باهمه همین رفتارو میکنه یا فقط با اون اینطوریه
‎جونگکوک بعد چند دقیقه از یه اتاقی با دو تا لیوان تو دستش اومد بیرون
‎کوک : نمیدونم قهوه دوست داری یا نه
‎جیمین : خب .... تاحالا امتحانش نکردم
‎کوک : پس باید بخوری خیلی خوبه از بوشم میشه فهمید
‎کوک اومد سمت جیمین و خم شد
‎یکی از لیوانارو گرفت جلو بینی جیمین و جیمین اونو عمیق بو کرد
‎کوک : خوش بوعه مگه نه ؟
‎جیمین سرشو به معنی اره تکون داد
‎لیوانو از دست جونگکوک گرفت و یه دور دیگه قهوه رو بو کرد و یه قلپ ازش خورد
‎جیمین : این واقعا خوشمزس
‎کوک : میدونم  * مرمبذایمبلسملاا ......حمله ی قلبی *ــ*
‎جونگکوکم کنار جیمین رو همون مبل نشست و خیلی راحت دستشو گذاشت رو پشتی مبل که میشد پشت جیمین
‎جیمین احساس کرد اتاق داره گرم تر میشه و عرق میریزه ؛ گلوشو صاف کرد و مث همیشه این از چشمای جونگکوک پنهان نموند
‎چند دقیقه ای بینشون سکوت بود جیمین : صندلیت عوض شده
‎کوک : اوه اره این بهتره ؟
‎جیمین : اوهوم
.
.
.
.
.
‎جیمین : خیلی بهم خوش گذشت ولی دیگه باید برم یکم دیگه مامانم میرسه خونه و از اونجایی که چیزی ندارم مجبورم پیاده برم
‎کوک : خب اینطوری من میتونم برسونمت الان وقت ناهارمه مشتری نمیاد
‎جیمین : چی ... نه نه وقت ناهارتو استراحت کن
‎کوک : اگه نمیخواستم برسونمت اصلا نمیگفتم
‎جیمین گونه هاش سرخ شد جیمین : خب .... ام باشه ممنون
‎رفت دمه در و منتظر شد تا کوک اماده شه و بیاد

‎کوک : بریم
‎کوک سوار ایکس تری سیاهی که کنار خیابون پارک بود شد و جیمینم کنارش نشست
‎وقتی سوار ماشین شد به تمام جزئیاتش دقت کرد
‎چرم با کیفیت صندلیا ؛ دریچه های کولر روی سقف ؛ نور پردازی توی ماشین ؛ سیستم اتوماتیکش .... همه ی جزئیتاش چیزایی بودن که جیمین تاحالا از نزدیک ندیده بود
‎جونگکوک یک دور به جیمین نگاه کرد و بعد استارتو زد
‎کوک : خب خونت کجاس ؟
‎جیمین : کنار ایستگاه مترو
.
.
.
.
.
‎توی راه حرفی بینشون رد و بدل نشد و سریع رسیدن خونه ی جیمین
‎جیمین : خیلی ممنون جونگکوک
‎کوک : اوه خواهش میکنم کاری نکردم در ضمن مواضب خودت باش * کوکمین شیپرا هول نکنین (:
‎جیمین از ماشین پیاده شد و برای جونگکوک دست تکون داد و رفت توی خونه
‎جونگکوکم بعد رفتن جیمین حرکت کرد
‎وقتی رفت تو سریع لباساشو دراورد تا مامانش نفهمه بیرون بوده
‎شلوار و تیشرتشو انداخت تو سبد لباس چرکا و بعد لباسای خواب دیشبشو پوشید و رفت جلو تلویزیون
‎بعد ده دقیقه اینطورا صدای باز شدن در اومد و مامانش اومد تو
‎خانم پارک : سلام جیمینم ..... ببخشید دیر اومدم یکم ترافیک بود
‎جیمین : سلام مامان اشکالی نداره  * اره جیمین راس

‎میگه تازه اشکالم که نداره هیچی دیرترم میتونستی بیای (:
‎مامانش یه لبخند خونگرمی زد
.
.
.
‎تقریبا شب شده بود و خانم پارک کارای خونه رو انجام داده بود
‎+جیمین میخوام لباسارو بندازم تو ماشین لباس کثیف نداری ؟
‎جیمین : نه فقط همونایی که توی سبده
‎خانم پارک : باشه عزیزم
‎بعدش مامانش رفت طبقه ی بالا و سبدو خالی کرد ؛ لباسارو بلند کرد ؛ همینطور که داشت میبرد  پایین یه پاکتی از توی شلوار جیمین افتاد
‎اولش فکر کرد یکی از جوراباس لباسارو گذاشت یه گوشه و خم شد تا برش داره ولی با چیزی که دید خیلی جا خورد
‎ باور نمیکرد یعنی این برای پسر خودش بود
‎امکان نداشت نمیتونست اینو قبول کنه
‎پاکتو گرفت تو دستشو رفت پایین پیش جیمین که رو مبل دراز کشیده بود
‎خانم پارک : جیمین ! میشه یه توضیح بدی این دقیقا تو جیبت چیکار میکرد ؟ من اینطوری بزرگت کردم که کارای غایمکی انجام بدی ؟  من نمیدونم چی برات کم گذاشتم که الان نیاز به همچین چیزی داری ؟

_ _ _ _ _ _ _ _📜_ _ _ _ _ _ _

‎خبببب ..... اینم از این پارت
‎فک میکنین چی میشه ؟
‎مامانش میبختش ؟ ممکنه اما کسی نمیدونه (:
‎نظراتتونو بگین و ایرادای کارمم بگین لطفا
🥺🙏🏻
‎ به حمایتتون نیاز دارم
‎و اگه خوشتون اومد ووت بدین

^----{which one?}----^Where stories live. Discover now