🔞One step more🔞

1K 139 17
                                    

خب خیلی وقت بود که نبودم ....
شاید یکم طنبلی کردم اخه باید بشینم پارتارو چک کنم و یه دور از اول بخونم اشکالاتشو بگیرم و یکمم گرفتاری داشتم درکنارش واقعا 😂
ولی خب دیگه برگشتم😂
بریم پارت بعد
—————————
چند روز عادی میگذره و هیچ اتفاق خاصی نمیوفته
ولی همه چی از جایی خراب میشه که جونگکوک زنگ میزنه به جیمین :
|
|
|
جونگکوک : سلام جیمین من امروز یه کاری دارم اگه میشه لطفا خودت برگرد خونه
شب برا شام میام خونه که باهم بخوریم

جیمین : اهان ... اوکی پس شام منتظرتم

جونگکوک : اوهوم

و جانگکوکم بدون خدافظی قطع کرد

جیمین رفت پیش یونا که تنها مونده بود
جیمین : میای امروز باهم بریم یه قهوه بخوریم ؟

یونا : اوههه چیشده تو حاضری با من قهوه بخوری به هر حال حالا میام

جیمین : خوبه بیا بریم

یونا : ببینم دوست پسر خوشتیپ و پولدارتم میاد من بخاطر اون دارم میاما

جیمین زد تو سر یونا
جیمین : یاااااا اون دوست پسرم نیست

یونا : هستتت

جیمین : نخیرمممم

یونا : ارهخِیرم (اره + خیرم /: )

و این بحث تا برسن به کافیشاپ ادامه داشت (:
رفتن تو همون کافیشاپ همیشگی و نشستن و یه کافه خوردن و یونا جیمینو مجبور کرد که تمام لحظه هایی که با جونگکوک داشتن رو توضیح بده
وقتی میلکشیک جیمین تموم شد از جاش پاشد
جیمین : امروز جونگکوک یکم دیر میاد خونه بیا پیش من

یونا : اممم باشه مامان بابای منم نیستن رفتن سفر

جیمین : خب پس اوکیه دیگه

باهم یه تاکسی گرفتن رفتن دمه خونه
جونگکوک یه کلید از قبل به جیمین داده بود و جیمینم درو با همون باز کرد
رفتن تو و یونا از همون اول دهنش وا مونده بود از خونه ی جونگکوک
یونا : هیننننن جیمینننننن *[:
اینجااا خیلی قشنگهههههه

جیمین : اوه میدونم روز اولم من همین حس بودم حالا خونه رو ولش ...

.
.
.
.
.
.
.
.
با یونا یکم یکم فیلم دیدن یکم رقصیدن و نزدیکای نه شب شد
این تایم همیشه جونگکوک شامو چیده بود
ولی الان هنوز نیومده بود و جیمین یکم نگرانش شده بود
یونا : جونگکوک قرار نیس بیاد؟

جیمین : خیلی درموردش فک میکنیا حواسم هس
(و اخر حرفش خندید)
* والا هرکی بود درموردش فک میکرددددد (:
دو ساعت دیگه هم گذشت و جونگکوک نیومد که نیومد
یونا : خب مثه اینکه جونگکوک قرار نیست بیاد دیگه داره دیر میشه من میرم

^----{which one?}----^Where stories live. Discover now