⛓ _locked door_ ⛓

955 172 19
                                    

‎یه اتاقی که درش فقله ؛ هیچ فرقی با زندان اجباری نداره 
‎* اممم مگه زندان غیر اجباریم داریم ؟ (: یه چیزی گفتم جدی نگیرین
‎جیمین حالا بخاطر اشتباهی که نکرده بود توی اتاق خودش زندانی شده بود اونم توسط تنها کسش توی زندگیش
‎اما واقعا هیچ اشتباهی نکرده بود ؟  داشتن یه پاکت سیگاری که حتی ازش استفاده نکرده  بود مگه جرم حساب میشد ؟
‎توی اتاقش بود و سعی میکرد با درس خوندن خودشو مشغول کنه
‎چند روزی رو همونطوری توی خونش حبث (حبس/هبس/حبص/هبص؟) بود
‎ مامانش به هیچ عنوان نمیزاشت پاشو ازخونه بزاره بیرون گوشی رو هم ازش گرفته بود
.
.
.
.
.
.
‎جونگکوک مث همیشه برای موقع ی ناهار مغازشو بست و رفت بیرون
‎معمولا تو این تایما با دوستاش رستورانی چیزی میرف ولی امروز میخواست بره جیمینو ببینه
‎اتفاق خاصی نیوفتاده بود ولی انتظار داشت بعد اونروز جیمین دوباره بهش سر بزنه ولی چون جیمین نیومده بود خودش خواست بره پیشش
‎کت و شالشو پوشید و سوار ماشین شد و رفت به  خونه ی جیمینی که اونروز ادرسشو فهمیده بود
‎وقتی رسید اونجا جیمینو دید که پشت پنجره داره کتاب میخونه و هندزفری تو گوششه
‎یه دور دیگه به جیمین نگاه کرد و از ماشین پیاده شد نفسشو سنگین داد بیرون
‎خونرو از سر تا پا ؛ نگاه کرد خونه ی معمولی بود
‎قدماشو با مکث برداشت و رفت  در زد
‎ولی وقت در زد با یه زن اعصبانی مواجه شد
‎کوک : سلام
‎خانم پارک : سلام .... ب..ببخشید شما ؟
‎خانم پارک با دیدن جونگکوک کُپ کرد داشت فک میکرد همچین ادمی با همچین ظاهر غیر مناسبی اینجا چیکار میکرد * غیر مناسب کلرمو داشتین (:
‎کوک : میخواستم جیمینو ببینم
‎خانم پارک یهو شروع کرد داد زدن : پس همه چی زیر سر توعه ؟ نههه ؟ جیمین خونه نیست پسر جان دیگه هم اینجا برنگرد
‎کوک : ولی.......
‎* شپلققققق
‎خانم پارک درو رو جونگکوک کوبید 
‎فعلا بیخیال جیمین شد  و رفت
‎وقتی داشت سوار ماشینش میشد دوباره یه نگاه به پنجره ی اتاق جیمین کرد ولی جیمینو دید که داره ازش تقلا میکنه نره
‎ولی از طرفی خانم پارکم دید که داره از پنجره ی پایین خونه نگاش میکنه
‎اگه الان پا میشد بازم اون زنه سرش داد و بیداد میکرد پس کار احمقانه ای بود که بمونه
‎ماشینو روشن کرد و از کوچه بیرون اومد
‎جیمین با دیدن رفتن کوک امیداش نابود شد
.
.
.
.
.
.
.
.

‎حالا که شب بود وقت این بود که جونگکوک دوباره برگرده پیش جیمین تا بفهمه قضیه چیه
‎خودشم میفهمید یه حسایی نسبت به جیمین داره
‎اما هنوز فقط میخواست پیش بره و ببینه چی میشه
‎قبلا یه بار تو رابطه ی گی بوده و زیاد همچین خاطره های خوبی ازش نداره ولی خودشم میدونه به پسرا گرایش داره
‎به هر حال دوباره تا دم خونه ی جیمین رفت
.
.
.
.
.
.
‎خانم پارک : جیمینننن !‌من دارم میرم حموم ....غذا سفارش دادم حواست به زنگ در باشه
‎جیمین : چشم مامان
‎وقتی خانم پارک رفت حموم جیمین رفت سمت گیتارشو اونو برداشت و وقتی خواست شروع کنه به زدن صدای زنگ در اومد
‎دینگ دونگ  * یاد دینگ دونگ گفتن جونگکوک افتادم ۰ـ۰
‎جیمین یاد حرف مامانش افتاد برا همین با هول گیتارو رو زمین گذاشت و از پله ها رفت پایین سر پیچ یکم لیز خورد ولی نیوفتاد * منظورمو میفهمین دیگه ؟

^----{which one?}----^Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora