🚫-big mistake-🚫

1.1K 189 22
                                    

پارت قبلی یه مشکلی داست که نمیشد کامنت گذاشت دادم یکی از دوستام برام درستش کرد الان مشکل حل شده
دیگه بیشتر حرف نمیزنم برین بخونین ❤️✨
—————————

کوک: خب ممکنه هفته ی اول یکم اذیتت کنه ؛ این پمادو بگیر خارششو خوب میکنه
‎جیمین : اوه امم باشه
‎کوک : اگرم خیلی اذیت کرد بیا پیشم یه کارایی بلدم که بهترش میکنه
‎جیمین اوه حتما
.
.
‎جیمین : دیگه من برم دیرم شده خدافظظظ
‎کوک : خدافظ .....خوشحال میشم بازم بیای
‎جیمین سرشو تکون داد و از مغازه اومد بیرون .... اصلا از اینکه تتو کرده بود پشیمون نبود برعکس یه حس خوبی داشت یه حسی مث ازادی .... فک نمیکرد زیر پا گذاشتن قانونا انقد خوب باشه
‎سریع باید میرسید خونه همین الانشم خیلیی دیر شده بود
‎بدو بدو سوار دوچرخه شدو با عجله پدال میزد تا زود تر برسه خونه
‎وقتی رسید از دوچرخش اومد پایین ولی چون خیلی هول بود و دوچرخه باهاش چَپه شد و خورد زمین *خب بچههههه یکم اروم تررر (:
‎یکم سر زانوش زخم شد اما چیز مهمی نبود
‎دوچرخه رو به دیوار تکیه داد و رفت سمت درو کلیدو انداخت تو در

 فک نمیکرد زیر پا گذاشتن قانونا انقد خوب باشه ‎سریع باید میرسید خونه همین الانشم خیلیی دیر شده بود ‎بدو بدو سوار دوچرخه شدو با عجله پدال میزد تا زود تر برسه خونه‎وقتی رسید از دوچرخش اومد پایین ولی چون خیلی هول بود  و دوچرخه باهاش چَپه شد و خورد زم...

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.


‎کلیدو و چرخوند و کفششو دراورد و دوباره با همون عجله پرید تو خونه
‎نفس نفس میزد و بخاطر دوچرخه سواری زیاد عرق کرده بود
‎خانم پارک : خوش اومدی جیمین (یه لبخند محوی رو صورتشه و با عینک درحال خوندم یه کتابیه)
‎جیمین : ممنون مامان
‎خانم پارک : امروز یکم دیر اومدی مشکلی پیش اومده بود ؟
‎جیمین : ها؟ .... نه نه با دوتا از دوستام موندیم مدرسه امروز نوبت ما بود که کلاسو تمیز کنیم
‎خانم پارک : اوه پس حتما خسته شدی برو دوش بگیر غذات امدس
‎جیمین : چشم
‎بعد کاپشنشو از تنش خارج کرد  و رفت تو حموم
‎تیشرتشو دراورد و توی سبد لباس چرکا پرت کرد به خودش تو ایینه نگاه کرد
‎خیلی کثیف شده بود
‎نگاهشو به تتوی تازش داد و یاد یکم قبل افتاد ؛ پروانه های توی شکمش بالا پایین میپریدن
‎حاضر بود بخاطرش دوباره هم تتو کنه
‎کلشو به چب و راست تکون داد و سعی کرد افکارتش رو خالی کنه
‎شلوارشم دراورد و رفت زیر حموم
‎تو کل زمان حموم بازم داشت به امروز فک میکرد مگه این خیالات از ذهنش بیرون میرفتن  * نچچچ ؛ نبایدم میرفتن (:کجا برن اصن ما کارشون داریم
‎گونه هاش سرخ شده بودن و یه احساس شهوت با خجالت و ذوق قاطی شده بود
‎دوششو سریع تموم کرد و اومد بیرون
‎یه هودی سفید با شلوار سفید پوشید و رفت تو اشپزخونه
‎دور تتوش قرمز شده بود ؛ هم میسوخت وهم میخارید
‎پشت میز اشپزخونه نشست و ساندویچی که مامانش درست کرده بود ؛ خورد
‎جیمین : ممنون مامان خیلی خوشمزه بود
‎و بعد رفت بالا تو اتاقش

^----{which one?}----^Donde viven las historias. Descúbrelo ahora