در ماشینش رو به آرومی بست و درهای اون به صورت اتوماتیک قفل شدن؛ مرد سوییچش رو توی کیفدستی مشکی بزرگی که دستش بود گذاشت و با قدمهای بلند به سمت آسانسور پارکینگ شرکتش راه افتاد.
با بسته شدن درها چشمهاش رو روی هم گذاشت، به دیوار آسانسور تکیه داد و با آه بلندی، سعی کرد گره شالگردنی که دور گردنش پیچیده بود رو بازتر کنه.
روزهای خسته کنندهای رو پشت سر گذاشته بود و نمیتونست دلیل این موضوع رو فقط به کارهای شرکتش نسبت بده.
استایلیستش قطعا نقش بیشتری توی خستگیِ جسمی و روحیای که حس میکرد داشت.
مرد با باز شدن درهای آسانسور بالاخره چشمهاش رو باز کرد و از اون خارج شد.
اولین چیزی که باهاش مواجه شد، منشی شخصیش بود که به محض دیدن اون گوشیای که درش غرق شده بود رو پایین آورد.
دختر مو کوتاه لبخند دستپاچه و مودبانهای زد،
- رئیس، صبح بخیر.
جونگوک که دلیل اضطراب دختر در مواجهه باهاش رو درک میکرد، آروم سرش رو تکون داد،
- صبح بخیر لیندا.
اولینباری بود که بعد از منشیش به دفترش میرسید و این تاخیر فقط بخاطر این بود که نتونسته بود چند شب گذشته رو به خوبی بخوابه.
مرد برای اینکه خودش و دختر رو بیشتر از این اذیت نکنه، بدون گفتن چیز دیگهای به سمت دفترش رفت؛
اما درست قبل از اینکه دستگیرهی در که انگشتهاش دورش حلقه شده بودن رو به پایین بکشه، صدای منشیش رو از پشت سرش شنید.
- رئیس جئون؟
به سمت منشی برگشت و نشون داد که بهش توجه میکنه.
دختر لبهاش رو گزید و با تردید شروع به صحبت کردن کرد،
- تهیونگ-شی قبل از شما اینجا بودن.
جونگوک که از زودتر رسیدن استایلیست به شرکت متعجب شده بود، سعی کرد شگفتزدگی و بیصبریش برای شنیدن بقیهی حرفهای دختر که داشت با آروم حرف زدنش اعصابش رو بهم میریخت رو کنترل کنه،
- خب؟
لیندا لبهاش رو تر کرد و دوباره با آرومترین سرعت ممکن شروع به صحبت کرد،
- گفتن که باید مدارک مهمی رو توی دفترتون بذارن و ازم خواستن قبل از اومدنتون در دفترتون رو براشون باز کنم... از اونجایی که باید برای انتخاب چندتا جنس پارچه جای دیگهای میرفتن، نمیتونستن منتظرتون بمونن.
- اوه.
جونگوک که دیگه نمیتونست احساسات نقش بسته روی چهرهاش رو کنترل کنه، فقط سرش رو به نشونهی تشکر تکون داد و دوباره به سمت دفترش چرخید.
ESTÁS LEYENDO
Pretty Please... Pet Me! | Vkook
Fanfic〴︎Summary ৲︎ چندنفر توی دنیا میتونستن بگن که به رویاهاشون دست یافته بودن و با کار کردن توی شاخهای که بهش عشق میورزیدن، مخارج زندگیشون رو تامین میکردن؟ کیم تهیونگ یکی از این اشخاص محدود بود؛ پسری که برای رسیدن به آرزوهاش، حاضر به ترک خونهی...