چاقو تيز بيشتر به گلوش فشار ميومد، ترسيده اب دهنشو قورت داد!
_امم،عاليجناب ميگم ميشه يكم اين چاقو رو بكشي اون ور داره گلوم و پاره ميكنه!
يونگي با صداي سرد گفت:
_قصدمم همينه، ميخوام گلو يه مزاحم و ببرم!
و چاقو رو بيشتر فشار داد و شكاف سطحي روي پوست هوسوك ايجاد كرد و خون قرمز رنگ اروم جاري شد!
هوسوك با ترس به خون كنار گردنش نگاه كرد و يهو داد زد:
_خ.........خ....و....خووووووون!
و چشماش سياهي رفت و روي دست هاي يونگي افتاد!
يونگي چاقو رو رها كرد و هوسوك بين بازوهاش گرفت!
_بچه احمق،انقدر بل بل زبوني اما سر يه خراش كوچيك اينطوري از حال رفتي!
به چهره هوسوك نگاه كرد !
چقدر شبيهش بود!
قلبش تير كشيد!
با درد سينشو چنگ زد!
مايع سياه رنگي از بين لباش جاري شد و روي گونه هوسوك ريخت!
پوزخند تلخي زد و با درد گفت:
_انگار طبيعت داره انتقام ازم ميگيره!
دستهاشو زير زانوهاي هوسوك گرفت و در اغوشش گرفت و به راه افتاد!به غروب افتاب خيره شد!
اسمون ،تنها چيزي كه نتونست قلبش نابود كنه!
به پايين خيره شد!
باغ متروك شده!
اين نمونه خيلي كوچيك از نابودي هاي قلبش بود !
هيچ موجود زنده پيدا نميشد !
به حيوان هاي كه سنگ شده بودن خيره شد!
_يه روزي اميد ميليون ها موجود بودم،
حالا همون اميد شده كابوس!
از پنجره فاصله گرفت و سمت تخت رفت!
هوسوك جوري بي دغدغه خوابيده بود و خرو پف ميكرد انگار نه انگار چند ساعت پيش داشت كشته ميشد!
_تو ،من و يادش ميندازي!
اين شباهت لعنتي داره ديونم ميكنه!
ناخواسته دستش جلو رفت براي نوازش صورتش كه دستشو مشت كرد و فاصله گرفت!
سمت بار كنار اتاق رفت و جامشو پر كرد!
هوسوك خميازه بلندي كشيد و چشماشو باز كرد!
گيج به اطرافش نگاه كرد!
_اين كه اتاق من نيست!
و با يونگي چشم تو چشم شد
يهو با داد بلندي عقب پريد و با سر افتاد روي زمين !
_ايييي ،سرم !
و شروع به ماليدن سرش كرد!
يونگي اروم اروم شراب و مينوشيد و خيره به هوسوك بود!
هوسوك سرشو بلند كرد و با حرص دهنشو باز كرد كه خاطره محوي از سرش گذشت!
_چاقو،كنار گردنم؟!
خون!
بنابراين دهنشو و بست و لبخند بزرگ و عجيب غريبي زد!
_اووو، من اينجا چيكار ميكنم؟!
اميدوارم كه مزاحم نشده باشم ،پس رفع زحمت ميكنم عاليجناب!
و تا كمر خم شد و اروم اروم عقب رفت!
وقتي دستش دستگيره در و لمس كرد صداي يونگي رو شنيد كه مو به تنش سيخ كرد!
_با اجازه كي داري خارج ميشي؟!
هوسوك ترسيده لبخند زد و گفت:
_آآآ،من كه بهتون گفتم ،دارم ميرم ....ميرم ..اره كمك فرمانده ،اوه ساعت چنده؟!
خيلي دير شده!
_تو ترسيدي؟!
اره اره لعنتي ،الان فقط ميخوام روي تو رو نبينم!
_نه،اصلا!
چرا بايد بترسم؟
_انگار فراموش كردي.....
_نههههههههه
هوسوك با داد بلندي وسط حرف يونگي پريد!
يونگي با تعجب و چشماي گشاد شده به هوسوك نگاه كرد!
سريع خودشو جمع و جور كرد تا زياد تعجبش و نشون نده!
هوسوك كي بود و به چه جراتي وسط حرفش پريده بود؟!
همون لحظه صداي در اومد!
يونگي با صداي خشمگين گفت:
_بله؟!
_عاليجناب فرمانده خواستن ياداوري كنن فقط ١٠ دقيقه مونده به جلسه با وزرا!
يونگي چشماش و ماليد و گفت:
_خيلي خب ميتوني بري!
_بله عاليجناب!
يونگي از صندليش بلند شد و سمت در جايي كه هوسوك بود رفت!
هوسوك خودشو محكم چسبوند به ديوار تا كمترين تماس و داشته باشه!
يونگي پوزخندي زد و روشو سمت هوسوك برگردوند!
هوسوك چشماشو چرخوند در اتاق تا اصلا چشم تو چشم با يونگي نشه!
يونگي سرشو نزديك گوش هوسوك كرد و گفت:
_حق نداري از اتاق خارج شي!
هوسوك با تعجب برگشت و گفت:
_براي چي؟!
_واضحه چون تو از اين به بعد مال مني!
و شاهرگ هوسوك تير كشيد!
با درد دستشو به گردنش فشرد و درد بعد چند ثانيه از بين رفت!
يونگي روشو برگردوند از اتاق خارج شد!
هوسوك سريع سمت اينه رفت و گردنش و نگاه كرد!
عكس شير وحشي بود كه دندونش و نشون داده بود!
_اين ديگه چه كوفتيهههههه؟!!!!!در اتاق و براش باز كردن!
تا وارد شد همه به احترامش بلند شدن و سرشون و خم كردن!
بي توجه بهشون سمت صندلي كه راس ميز بود راه افتاد!
روي صندلي نشست و با دستش اشاره كرد!
همه نشستن!
فرمانده جئون هم سمت راست پادشاه ايستاده بود!
_خب؟!
دليل اين جلسه چيه؟؟
هيچكس جرات حرف زدن نداشت!
زيرچشمي وزرا بهم نگاه كردن!
يونگي پوزخندي زد و با خشم محكم روي ميز كوبيد !
_دو روزه مخم و سوراخ كرديد براي اين جلسه حالا كه ميپرسم جرات ميكنيد جوابم و نديد؟!
نكنه دلتون ميخواد قلبهاتون و به كلكسيونم اضافه كنم؟!
همه با صداي بلند گفتند:
_معذرت ميخوايم عاليجناب ،لطفا ما رو عفو كنيد !
وزير يانگ، سرشو بلند كرد و گفت:
_مردم شمال ، دست به شورش زدن!
اكثرا كشاورز هستند زميني باقي نمونده براي كشاورزي!
تموم محصولاتشون از بين رفته!
غذائي براي خوردن ندارن !
بيماري جديدي دامن گيرشون شده!
قعطي و گرسنگي باعث شده به جون هم بيفتن!
الان هم دست به شورش زدن و ميگن
يا ميميرم يا نجات پيدا ميكنيم!
يونگي در سكوت فقط گوش ميداد !
بعد صحبت هاي وزير يانگ هيچ كس جرات حرف زدن نداشت!
ميترسيدن كوچكترين حرفي بزنن تا باعث خشم پادشاه بشن!
فرمانده وقتي سكوت و ديد رو به يونگي گفت:
_شما چه دستوري ميديد عاليجناب؟!
از حالت چهرش هيچي معلوم نبود !
گفت:
_از خزانه وزير كيم ،مواد غذايي رو به مردم شمال بفرستيد ،اونايي كه مريضن و قرنطينه كنيد و به پري هاي جادوگر بگو پادزهر درست كنن!
ميخوام تا سه روز اينده اين مشكل بر طرف شده باشه !
هر كي هم همكاري نكرد ، قلبش و برام بياريد!
وزير كيم كه دهنشو باز كرده بود تا مخالفت كنه لبانش و بهم دوخت و ساكت شد!_امر امر شماست عاليجناب!
با خستگي چشماشو محكم باز و بسته كرد!
خدمتكار در اتاق و باز كرد و وارد شد !
انتظار اون موجود رو اعصاب و داشت ولي وقتي دور و اطراف و نگاه كرد پيداش نكرد!
عصبي سرشو تكون داد و وارد حموم شد!
يك دوش اب گرم حالشو بهتر ميكرد!هوسوك سريع از پله هاي قصر پايين اومد و فرمانده جئون و ديد!
خواست صداش كنه كه ديد داره با سرعت از در خارج ميشه !
_ايشش لعنت بهت!
هوسوك پا تند كرد و پشت سرش رفت!
جئون از باغ متروك شده گذشت و اصلا حواسش نبود كه هوسوك داره تعقيبش ميكنه!
هوسوك با كمترين سر و صدا دنبالش ميكرد!
جلوتر كه رفت وسط مزرعه گندم بودن!
براش عجيب بود كه اينجا چرا مثل باغ خشك نشده؟!
_اينجا چه خبره؟!
هوسوك اروم گفت!
فرمانده جئون جلوتر رفت و وسط گندم ها ايستاد!
هوسوك خم شد و فقط چشماش معلوم بود،تمام بدنشو گندم ها پوشونده بود!
با چشماي ريز شده نگاه ميكرد!
چند لحظه بعد همون گربه سياه و رو اعصاب و ديد!
چشماي هوسوك از تعجب گشاد شدن !
گربه تا فرمانده جئون و ديد قدم هاشو تند تر برداشت و خودشو تو بغلش انداخت!
فرمانده با علاقه زياد گربه رو بغل كرد و شروع به نوازشش كرد!
گربه چشماي ابيش درخشيد و شكل ادم گرفت!
هوسوك هين كرد و محكم دستشو رو دهنش گذاشت!
_دلتنگت بودم تهيونگ!
_منم همين طور جئون جانگ كوكاميدوارم خوشتون بياد !
من سر داستان خيلي وقت ميزارم و قراره منظم اپ بشه هر جمعه ميزارم اما اگه نسبت به تعداد ريدرها تعداد وت و نظر كم باشه منم ميتونم ديرتر اپ كنم!
پس اگه از داستان خوشتون مياد وت فراموش نكنيد!
اخر هفته خوبي داشته باشيد❤️Sarixa
YOU ARE READING
Evanescence
Fanfictionارزويي كه شايد هيچ وقت فكر نميكردي به حقيقت تبديل بشه؟! وقتي هوسوك تنها ارزويي كه داره زنده بمونه و بتونه زندگي كنه ، گربه سياهي پيدا ميشه كه زندگيشو زير و رو ميكنه!