این فیکشن ترجمه شدهست؛ لینک زبان اصلی ©
https://archiveofourown.org/works/11618175***
جیمین باور داشت که عدم شکست، نشونهای از بلوغه...
هیچ ایدهای نداشت که چرا تمام این داستانِ «رفتن به یک شهر بزرگتر برای شروع کردن کار خودم، نگران نباش مامان، نگران نباش بابا، من قرار نیست بمیرم»، میتونه یک قدم بزرگ تو زندگیش باشه؛ چون حداقل ۱۷ بار تا به امروز با شکست مواجه شده بود.در ابتدا، مکان گل فروشی جدیدش تماما یک خرابه بود، حتی ذرهای شباهت به عکسهایی که آنلاین دیده بود نداشت. مقدار قابل توجهی پول، زمان و تلاش صرف بازسازیش کرد؛ دیوارها رو سفید مایل به خاکستری رنگ زد تا گلهای رنگارنگ بیشتر خودشون رو نشون بدن؛ برای تعویض پنجرههای کثیف، صاحب اونجا رو قانع کرد چون هیچ چیز به جز دینامیت نمیتونست تمیزشون کنه! به مدت دو روز سخت به روی دست و پاهاش کار کرد تا با تمیز کردن کاشیها اونا رو به رنگ اولیهش برگردونه؛ و بالاخره از شر لکههای خاکستری رنگ راحت شد.
تقریبا شش بار تو این شهر جدید گم شد وقتی از مغازهای به مغازهی بعدی برای خرید پیشخوان، قفسههای مناسب برای گلدونها، اِستند برای جلوی گلفروشی و برچسب برای شیشهی در و پنجرهها میرفت...
چک لیستی که طی دو ماه گذشته با وسواس زیادی برای انجام کارهاش تهیه کرده بود، همراه خودش به این شهر آورده بود. اما روز چهارم چک لیستش رو گم کرد! (البته انکار نمیکنه کل اون شب گریه کرده بود تا خوابش ببره).صاحب گل فروشی و آپارتمانی که دقیقا بالاش قرار داشت و جیمین اجارهش کرده بود، از همسرش جدا شده و جیمین باید تمام مدت به خاطرات طولانی و خستهکنندهی رابطهشون گوش میکرد، این اطمینان رو بهشون میداد که به عنوان جاسوس از طرف کسی فرستاده نشده و به اجبار انقدر لبخند میزد که زمان خداحافظی گونههاش بیحس میشد.
وَن باربری حتی تا دو روز بعد از زمان مقرر شده نرسید، و شرکت هیچ ایدهای نداشت که مبلمان سادهی جیمین کجا رفته؛ با خودش فکر کرد که با مادرش تماس بگیره و به خونه برگرده-
مادرش خیلی هیجان زده میشد چون به هر حال خانوادهش درباره نقل مکان به پایتخت، باز کردن گل فروشی جدید و تمام دردسرهاش برای شخصی مثل اون هشدار داده بودن.
اما وقتی در عرض کمتر از یک ساعت ون باربری رسید، جیمین دوباره گریه کرد! البته این بار اشک شوق... و به سختی جلوی خودش رو گرفت تا مردی که بار مبلمانش رو تخلیه میکرد و به آپارتمانش میبرد رو به آغوش نکشه.
تنها چیزی که باقی موند، رسیدن گل و گیاهاش بود؛ که اگر برای اونا هم اتفاقی میافتاد، جیمین کاری بیشتر از تماس گرفتن با مادرش انجام میداد...
اما- بالاخره میتونست گلفروشی رو باز کنه.
YOU ARE READING
Petals and Ink [Yoonmin]
Fanfiction「Petals and Ink 🥀」 𖦹 Yoonmin and Kookv 𖦹 Romance, Fluff, Fantasy, Smut 𖦹 Translator: Nelin 𖦹 Writer: SugarandMint جیمین؛ پسری با لبخند نفسگیر، پسری که با گلها حرف میزد. پسری که یونگی بوسیدش، کسی که بیشتر از یک بار جونش رو نجات داد. برای یونگ...