یونگی چشمهاش رو باز کرد. اول فکر کرد داره خواب میبینه، چون پارک جیمین توی تختش بود!
نزدیکش خوابیده بود. خیلی خیلی نزدیک. گونهش به بالش فشرده شده و موهای بلوندش روش پخش شده بود. دستش-
دستش رو دور کمر یونگی انداخته بود. گرم و سنگین.
وسط روز بود و آفتاب ظهر داشت رنگ میباخت؛ و پارک جیمین توی تختش بود!یونگی خیره موند. ناامید بود.
جیمین زیبا بود. حتی وقتی مثل الان به خواب عمیقی فرو رفته، باز هم نفسگیر به چشم میومد. انگار به همینجا تعلق داشت. بین ملحفههای یونگی... یونگی باورش نمیشد که همچین چیزی دوباره تکرار بشه. اینکه اینطور از خواب بیدار شه.
دوباره این شرایط رو تجربه کنه.
اگه میشد...اول همه چیز گنگ و مبهم بود اما بعد از شب قبل، جونگکوک و انرژیش رو به یاد آورد. چقدر نگه داشتن جونگکوک توی اون حال آزاردهنده بود. یونگی هر چی که در توان داشت رو صرفِ برگردوندنش کرده بود.
امروز صبح، جیمین بهش سر زد. چیزی دربارهی غذا گفت... کنارش موند، خود یونگی ازش خواست بمونه. موهای یونگی رو نوازش کرد و پسر حتی آخرین باری که اینطور لمس شده بود رو به یاد نمیآورد... انقدر دقیق و ظریف.
لبخند جیمین، روحِ یونگی رو روشن میکرد.به سختی آب دهنش رو پایین فرستاد. به زور نگاهش رو از لبهای توپُر و قلوهای جیمین گرفت. دست جیمین رو از روی خودش برداشت و از تخت بیرون اومد و سعی کرد قلب دردناکش رو نادیده بگیره.
***
وقتی جیمین از راهرو گذشت و وارد پذیرایی شد، یونگی رو با دهنی پر از کروسان در حالیکه پشت میز آشپزخونه نشسته و با گوشیش ور میرفت، دید.
کاسهی خالی همراه یک قاشق کنار دستش بود. احتمالا برای خودش سوپ ریخته بود.
با تمام ضعفش، جیمین میتونست بگه حال یونگی خیلی بهتر شده. رنگ زیر گونههاش دویده و هوشیارتر به نظر میرسید.یونگی نگاهش رو از چیزی که میخوند بالا نیاورد. جیمین کابینتها رو باز کرد تا کاسهای پیدا کنه و بعد کمی از سوپ ولرمِ داخل قوری برای خودش ریخت.
سعی کرد بیش از حد دربارهی خوابیدنِ بیبرنامه توی تخت یونگی خیالپردازی نکنه. سعی کرد به بمون جیمینا و طوری که یونگی با نوازشهاش آروم شده و به خواب رفته بود، فکر نکنه.
برای این فکر و خیالها بعدا هم وقت داشت.در حال حاضر، در سکوت کنار یونگی نشسته بود و از سوپش مزه مزه میکرد. یونگی کروسانش رو تموم و خردههای کوچیک نون رو از دور لبش پاک کرد و دوباره با گوشیش مشغول شد.
"ممنون." یونگی گفت، صداش هنوز کمی خش داشت. گلوش رو صاف کرد و نگاهشو به میز دوخت. "برای سوپ و کروسان."
"خواهش میکنم." جیمین با لبخند زیبایی گفت. "بالاخره یه نفر بهت غذای واقعی داد."
YOU ARE READING
Petals and Ink [Yoonmin]
Fanfiction「Petals and Ink 🥀」 𖦹 Yoonmin and Kookv 𖦹 Romance, Fluff, Fantasy, Smut 𖦹 Translator: Nelin 𖦹 Writer: SugarandMint جیمین؛ پسری با لبخند نفسگیر، پسری که با گلها حرف میزد. پسری که یونگی بوسیدش، کسی که بیشتر از یک بار جونش رو نجات داد. برای یونگ...