خون مشترک

349 75 14
                                    


به میز آماده ی مقابلش نگاهی انداخت. انگار داشتند برای شام صبحونه میخوردند! با نزدیک شدن صدای قدم ها به عقب برگشت و تهیونگ رو دید که فقط پیرهن لباس خواب سفید رنگش رو پوشیده بود و بدون شلوار به سمتش میومد. موهای خیسش روی شقیقش ریخته بودند و با بیخیالی قطراتی که هر از گاهی روی صورتش می افتاد رو پاک میکرد. به سمت صندلی رفت و بدون هیچ حرفی پشت میز نشست.
جین به تصویر مقابلش خیره بود و به آرومی نون تستش رو گاز زد. اما برعکس خودش تهیونگ بود که، با اشتیاق همه چیز رو به سرعت وارد دهنش میکرد و بِینش مدام از لیوان آبش سر میکشید تا بتونه راحت قورتشون بده.
جین همه چیز صحنه ای که میدید رو دوست داشت. پسری که پاهاش روی صندلی جمع شده بود و جوری به محتویات روی میز نگاه میکرد که انگار داره عشق قدیمیش رو ملاقات میکنه و چشم های مشتاق و صورت آرومش مثل معجزه ای طلسم قلب قرمز جین رو  ذوب میکرد.
بعد از تموم شدن شام تصمیم گرفتند کمی روی کاناپه استراحت کنند و قهوه بنوشند و تهیونگ هم در حالی که سرش رو روی پای جین گذاشته بود توی سکوت کتابش رو میخوند.
جین به حرکت آهسته پلک هاش و انگشتای ظریفش که با آرامش صفحات کتاب رو ورق میزدند نگاه میکرد.
_به چه زبونی نوشته شده؟
_ اسپانیایی.
جین باز هم به نوشته ها نگاه کرد.
_انگار با زبونای مختلف آشنایی داری.
تهیونگ نفسش رو بیرون داد و در حالی که صفحه رو ورق میزد به آرومی زمزمه کرد:
_یکی هست که از جاهای مختلفی برام کتاب میفرسته. یاد گرفتن زبونای مختلف تنها راهیه که میتونم حرفاش رو بفهمم.
جین جرئه ای از قهوش نوشید.
_انگار زیادی برات مهمه.
تهیونگ به آهستگی" هومی" گفت و به خوندن کتاب مشغول شد. اما جین بی هیچ دلیلی فقط یکم ناراحت شد. اونقدر کم، که دلش میخواست فنجون قهوه رو روی اون کتاب بریزه تا شاید برگه های سفیدش کمی خوش رنگ بشند! سکوت دیگه آزار دهنده به نظر میرسید پس چیزی که توی ذهنش بود، به زبون اورد:
_خسته کنندست.
تهیونگ کمی مکث کرد و بعد به آرومی لبخندی زد، سر جاش نشست و کتاب رو روی میز گذاشت بعد فنجونش رو برداشت و جرعه ای ازش نوشید.
_یک روز در میان فوج کبوتران
یکی به سوی دریا پر زد
هنوز نیز، گرد خورشید میچرخد
با آهنگ چرخش زمین
در پروازی بی راه بر و سخت هراس خورده
آیا دیگر بار کبوتر به خانه ی قدیمی اش
که روزی از آن پرکشید
برخواهد گشت؟
جین ابرویی بالا انداخت و تهیونگ دوباره جرئه ای از قهوش نوشید.
_ رافائل آلبرتی! فکر کردم کنجکاوی که توی کتاب چی نوشته.
جین هومی زیر لب گفت و باز هم به کتاب نگاه کرد. واقعا اصلا اهمیتی هم به محتویاتش میداد، اون هم وقتی که از فرستندش بی دلیل متنفر بود؟
تهیونگ فنجون و روی میز گذاشت و از جاش بلند شد.
_به هر حال فقط کافی بود بگی که حسودیت شده.
بدون اینکه برگرده به سمت اتاقش رفت و جین کتاب رو برداشت و با تمسخر بهش نگاه کرد. تهیونگ زیادی باهوش بود و این گاهی وقتا عجیب دوست داشتنی به نظر میرسید.
*********
پنجمین بار هم تلفن بدون جوابی قطع شدو هانوی به اسم جین روی صفحه گوشیش نگاه کرد.
بعد از روزی که جین رو با اطلاعات ناقصی از خونش راهی کرد مدام در حال لعنت کردن خودش بود. باید بدون هیچ حرفی جین رو راهی هنگ کنگ و تهیونگ رو تهدید به لو دادن تمام کارهای کثیفش میکرد. حتی حاضر بود تا پای دادگاه بین المللی هم بره چون میدونست سرتاپای سیاست کره رو فساد خاندان لی دربر گرفته بود.
میدونست که نامجون همراهیش میکنه. به هر حال جین برای هردوشون مهم بود و گاهی وقتا نامجون حتی بیشتر از خودش نگران جین میشد. با صدای خنده های مینا که بین صدای پرستارش گم میشد از افکارش خارج شد.
از روی کاناپه بلند شد و به سمت دستشویی رفت و آیینه رو به سمتی هل داد تا به قرص های نجات دهندش برسه. قوطی رو برداشت و سه تایی ازشون جدا کرد و بدون آب قورت داد. به شیشه ی قرص نگاه کرد که هنوز به نصفه هم نرسیده بود. نمیدونست این روزا چقدر مصرف میکنه اما میدونست که از همیشه احساس نیاز بیشتری به اون قرصا پیدا کرده و کنترل اعصابش سخت تر شده بود. بیخیال قوطی رو سر جاش برگردوند و به تصویر خودش توی آیینه نگاه کرد. شاید زن مریضی بود که کنترلی روی اعصابش نداشت اما هنوز تنها کسی بود که جین توی زندگیش داشت و هانوی به چشم های بی قرار خودش قول داد که جین رو از باتلاق تهیونگ بیرون میکشه.
**********

"RED"Where stories live. Discover now