شوخیه دیگه؟

1.5K 241 14
                                    


- سلام. 911. چه مشکلی پیش اومده؟
پسر مو خرمایی توی میکروفونی که کنار سرش قرار گرفته بود، این جمله رو گفت. انگشت‌هاش با سرعت زیاد روی کیبورد جلوش به رقص در اومدن.
- ا...الو؟ یه... یه نفر داره سعی می‌کنه در خونمو بشکنه و بیاد تو. لطفا کمک بفرستین...
تماس گیرنده اون طرف خط داشت گریه می‌کرد و صداش لرزون و بلند بود.
ولی این موضوع روی جونگ‌کوک تأثیری نذاشت. چون براش آموزش دیده بود. مهم نبود با چه موقعیت بدی روبه‌رو شه، چه جیغ‌هایی بشنوه یا مجبور شه چه مکالمات دیوانه کننده‌ای با قاتل‌ها داشته باشه، اون باید آرامشش رو حفظ می‌کرد و نباید اجازه می‌داد شرایط، روی احساسات و سلامت روانش تأثیر بذاره.
پس با همون حالت چهره خونسرد درحالی که انگشت‌هاش از حرکت نایستادن ادامه داد:
- خانم، ازتون می‌خوام آرامشتون رو حفظ کنین و آدرستونو به من بگین.
جونگ‌کوک سعی می‌کرد بدون توجه به صداهای بلند و خشنی که از اون طرف خط میاد، آرامش رو توی صداش حفظ کنه.
- ل... لط... لطفا...
جونگ‌کوک دوباره گفت:
- خانم؟
صدای تماس گیرنده قابل شنیدن، ولی مبهم بود. به نظر میومد مشکل از آنتن باشه.
زن یهو با صدای بلند، جیغ کشید:
- خدای من!! دارن به در لگد می‌زنن! تو رو خدا کمکم کنین!! من تو خونه تنهام!
هنوز اون صداهای بلند برخورد چیزی به در از پشت خط شنیده می‌شد:
- خانم، لطفا آدرستونو به من بگین. اگر نگین من چطور می‌تونم کمک بفر...
- خواهش می‌کنم! کمک!!!
جونگ‌کوک از درون آهی کشید و با استفاده از شماره تلفن تماس گیرنده شروع کرد به سرچ کردن مکان شخص. توی میکروفون گفت:
- خانم، به من گوش کنین. لطفا یه جا قایم شین که نتونه پیداتون کنه. توی کمد قایم نشین، اونجا خیلی مشخصه. بهتون پیشنهاد میکنم برین توی یکی از اتاقا یا حمام یا یه همچین جاهایی که امن باشه و درو قفل کنین. می‌تونین برام این کارو انجام بدین؟
هنوز توی صداش آرامش بود و داشت دنبال لوکیشنش می‌گشت.
زن با صدای پر از لرزش گفت:
- آ...آره. همین کاری که گفتینو کردم. ا... الآن توی حمامم.
لحنش طوری بود که انگار همین الآنه که دوباره بزنه زیر گریه.
- خوبه. حالا آروم باشین و اسمتونو به من بگین.
بالاخره مؤفق شد. آدرس رو پیدا کرد و سریع برای ایستگاه پلیس فرستاد.
- امیلی...
جونگ‌کوک تلفن رو برداشت و با شماره پلیس تماس گرفت:
- لوکیشنو براتون فرستادم. یه نفر داره سعی می‌کنه وارد خونه شه. لطفا هرچه زودتر پلیس اعظام کنین.
اطلاعات رو به پلیس داد اما تلفن رو قطع نکرد. چون باید تا زمانی که مطمئن می‌شد پلیس‌ها رسیدن و جای امیلی امنه از اتفاقاتی که میفتاد مطلع می‌شد.
- خیله خب خانم، پلیس تو راهه. لطفا آروم باشین و یه نفس عمیق بکشین. مشکلی پیش نمیاد.
یهو یه صدای "بنگ" بلند به گوشش رسید. با اخم پرسید:
- چی شد؟
- دارن میان... او... اوه خدایا. اومدن تو!!! تو رو خدا زود باشین...
امیلی سعی داشت صداش آروم باشه جوری که اونا نشنون، ولی وحشت و ترس از صداش مشهود بود.
- بله، همونطور که گفتم پلیسا تو راه...
- نزدیک نشو!!! نه! خواهش می‌کنم برو عقب!!
جونگ‌کوک صدای جیغ‌های زن و صدای بلند یه مرد رو می‌شنید:
- خانم؟
ولی زن گوش نمی‌داد. فقط داشت سر مرد جیغ می‌زد که ازش فاصله بگیره.
جونگ‌کوک به پلیس‌ها اطلاع داد:
- تماس گیرنده در خطره. لطفا عجله کنین.
پلیس جواب داد:
- تقریبا رسیدیم.
جونگ‌کوک هنوز صدای وحشت زده و دردناک زن رو که از طرف دیگه خط میومد می‌شنید. همینطور صدای بلند برخورد اشیاء به هم، همراه با صدای واضح مرد شنیده می‌شد. جونگ‌کوک مدام تماس گیرنده رو صدا می‌زد و سعی می‌کرد ازش بپرسه چه اتفاقی داره میفته. ولی فایده‌ای نداشت.
چند لحظه بعد، صدای پلیس رو که بالاخره رسیده بود شنید. خوشبختانه تونستن زن رو نجات بدن ولی بهرحال زن آسیب‌های جزئی‌ای دیده بود. تلفن رو قطع کرد.
چقدر نا امید کننده.
وقتی با صدای دوباره زنگ از افکارش بیرون کشیده شد زیر لب غر غر کرد. آه عمیقی کشید و دوباره هدفون رو روی گوش‌هاش گذاشت:
- 911، چه مشکلی پیش اومده؟
- ...
دوباره پرسید:
- 911، چه مشکلی پیش اومده؟
اما وقتی بازم جوابی نگرفت اخم کرد. چشم‌هاش توی حدقه چرخوند و تماس رو قطع کرد. زیر لب غر غر کرد:
- باید یه قانون باشه که بشه این مسخره‌ها رو انداخت زندان.
جونگ‌کوک اتاق شخصی خودش رو داشت. همکارهای دیگه‌ش گروهی کار میکردن ولی جونگ‌کوک ازشون جدا بود و اتاق کار شخصی خودش رو داشت و اونجا بیشتر تماس‌ها رو رسیدگی می‌کرد. البته اون تنها کسی نبود که اتاق کار مخصوص خودش رو داشت. بعضی از اپراتورها تنهایی کار می‌کردن و بعضی‌ها هم گروهی.
لیوان قهوه استارباکسشو برداشت و میخواست یه جرعه بنوشه که تلفن دوباره زنگ خورد. با کلافگی نفس عمیقی کشید و قهوه‌ش رو روی میز، کنار جعبه بلندگو گذاشت. با عجله تماس رو جواب داد و با صدای همیشگیش گفت:
- 911، چه مشکلی پیش اومده؟
با این که کلافه شده بود ولی نباید چیزی به تماس گیرنده نشون می‌داد. پس مثل همیشه با همون صدای حرفه‌ایش صحبت می‌کرد.
- ...
چشم‌هاش رو بست و از درون غرید. با خودش گفت: بازم از این آدمای "بانمک"؟
با صدایی که کلافگی ازش می‌بارید گفت:
- گوش کن بچه جون. تو انقد درس خوندی تا مادر و پدرت برات گوشی جدید بخرن که آخرش این کارا رو بکنی؟ انقدر مسخره بازی در نیار و برو سر درس و مشقت.
*صدای پوزخند*
جونگ‌کوک با شنیدن صدای خنده‌ای که از اون طرف خط میومد روی صندلیش جابه‌جا شد و سیخ و پیخ‌تر نشست. با توجه به محاسباتش، از اونجایی که صدا خیلی بم و عمیق بود، باید مربوط به یه مرد میشد و مشخصا مال یه بچه که هنوز درس و مشق داره نبود.
مرد از اون طرف خط گفت:
- به نظرت من بچه‌ام؟
دروغ بود اگر می‌گفت با شنیدن صدای عمیقش شوکه نشده. خیلی عمیق، عمیق‌تر از اقیانوس آرام.
جونگ‌کوک بدون این که تردید یا ترسی توی صداش نشون بده گفت:
- پس یه آدم بالغی که داره کارای بچگانه میکنه؟ با دپارتمان پلیس شوخی نکن، در غیر این صورت تو دردسر میفتی.
تن صداش قوی و با اعتماد به نفس بود و همینطور عبوس.
- قرمز بهت میاد.
جونگ‌کوک متوجه شد تماس گیرنده با آرامش و با صدای آروم حرف میزنه، که براش یکم ترسناک بود. ابروهاش رو درهم کشید:
- ببخشید؟
سرش رو پایین آورد و به بدنش نگاه کرد. بله، درواقع یه تیشرت قرمز زیر کت یونیفرمش پوشیده بود. با عصبانیت گفت:
- این دیگه چجور مسخره بازی‌ایه؟
اما هنوز روی لحن و قدرت صداش تسلط داشت.
*خنده*
چرا صدای خندیدن این مرد انقدر ترسناکه؟ هرباری که میخندید، باعث میشد جونگ‌کوک به خودش بلرزه.
تماس گیرنده گفت:
- بلندگوهات دارن میلرزن.
- جهت اطلاعت، همه بلندگوها وقتی صدا ازشون در میاد میلرزن.
جونگ‌کوک با خودش فکر کرد که شایدم داره ازش سوال میپرسه. چون جوابش خیلی احمقانه بود.
- مراقب باش...
تماس گیرنده اینو گفت و ساکت شد. جونگ‌کوک با شنیدن صداهای مبهمی که از اون طرف خط میومد، ابروهاش رو در هم کشید. صدای نفس‌های نزدیک مرد که انگار دقیقا از بغل گوشش میومد، باعث شد نفس توی سینه‌ش حبس شه. با شنیدن صدای آروم و تاریکش تقریبا احساس کرد بدنش بی‌حس شده:
- قهوه‌ت الآن می‌ریزه همه میزو پر می‌کنه.
جونگ‌کوک سرش رو با گیجی کج کرد چون منظورش رو نفهمیده بود. ولی وقتی یهو لیوان قهوه‌ش روی میزش ریخت، وحشت‌زده از جاش پرید. قهوه‌ش ریخته بود و تقریبا میز رو پر کرده بود.
*بوق-بوق-بوق*
جونگ‌کوک که انگار یخ زده بود، با سردرگمی سر جاش ایستاد. هنوز داشت به قهوه که روی میز و کیبورد جاری شده بود و داشت روی زمین می‌ریخت، نگاه می‌کرد. سریع هدفون رو از روی سرش برداشت و از روی میز بغلی دستمال کاغذی برداشت و مشغول تمیز کردن باقیمونده قهوه روی میز شد.
وقتی تمیزکاریش تموم شد، دستش رو توی موهاش برد. چه اتفاقی داشت میفتاد؟ درواقع سؤال این بود که اون شخص از کجا میدونست چی دور و بر جونگ‌کوکه؟
یه فکری به سرش زد. با عجله به سمت یه کامپیوتر دیگه که قهوه روی کیبوردش نریخته بود رفت و شروع کرد به بررسی تماس‌های ضبط شده. با دیدن صفحه خالی جلوش چشم‌هاش گرد شد و لب‌هاش از هم فاصله گرفتن. هیچی از اطلاعات تماس گیرنده آخر موجود نبود.
چیزهایی که توی اون روز ضبط شده بودن، همه هنوز وجود داشتن، حتی مال امیلی، ولی بعد از امیلی دیگه هیچی نبود.
جونگ‌کوک با دست‌های لرزون یه پوشه دیگه که اسمش "تماس‌های صوتی ضبط شده" بود رو باز کرد.
]صدای ضبط شده[+82-165-5516-075
<کلیک>
"الو؟ برادرم گلوله خو..."
- نه این نیست.
]صدای ضبط شده[+82-195-5582-670
<کلیک>
"سلام، می‌خواستم یه پیتزا پپرونی بزرگ سفارش..."
- فاک اینم نه.
]صدای ضبط شده[+82-195-5582-670
<کلیک>
   " ا...الو؟ یه... یه نفر داره سعی می‌کنه در خونمو بشکنه و وارد شه. لطفا کمک بفرستین..."
همین؟ چی؟ بعد از این دیگه چیزی نیست.
جونگ‌کوک دوباره سرچ کرد. دوباره و دوباره و دوباره. کامپیوتر رو ریفرش کرد، ری استارتش کرد، ولی همه‌ش بی فایده بود. کامپیوتر هیچی از کسی که همین چند دقیقه پیش باهاش حرف زده بود نشون نمیداد.
اون مرد کی بود؟ از کجا می‌دونست جونگ‌کوک توی دفتر شخصیش که نه کسی می‌تونست بیاد تو و نه کسی می‌تونست یواشکی سرک بکشه، داره چیکار می‌کنه؟
ولی از همه مهم‌تر، چطوری کل چیزای ضبط شده از تماس، مثل هوا غیب شده بودن؟
هک کردن دستگاه‌های اپراتورها کار ساده‌ای نیست.
*صدای ویبره گوشی*
جونگ.کوک سرش رو با حرکت ناگهانی به طرف گوشیش چرخوند و سریع برش داشت. یه پیام از طرف یه شماره ناشناس؟
ناشناس:
- بالاخره می‌تونم بازیمو شروع کنم خرگوش کوچولو.

سخن مترجم:
سلاااام. بعد مدت‌ها با یه فیک جدید برگشتم. همونطوری که آخرای فیک قبلیم گفته بودم می‌خواستم یه فیک سایکو، جنایی اینا ترجمه کنم براتون که... هیر یو آر... پیداش کردم. خیلیاتونم یادمه اونموقع با همچین ژانری موافق بودین. البته واقعیتش اینه که قرار بود خودم بنویسم ولی به دو دلیل فعلا ننوشتم. اولیش اینکه من تا دو سه هفته پیش درگیر بودم و سرم خیلی شلوغ بود. در نتیجه اگر می‌خواستم تازه شروع کنم بنویسم خیلی طول می‌کشید. دومیشم این که این فیکو اتفاقی یه جا دیدم و واقعا عاشقش شدم. نمی‌تونستم ترجمش نکنم واقعا.
و یه نکته مهم. اگر احیانا حس می‌کنین ممکنه با خوندن چیزای مربوط به قتل و آزار و اذیت حالتون بد شه یا روی روحیه‌تون تأثیر بذاره واقعا از الآن بیخیال شین. نمیگم تا درجه 100 سایکوئه ولی همچین کمم نیست.
و یه موضوع دیگه، اگر آدمی هستین که صرفا فیکو برای این می‌خونین که به کلی قسمتای اسمات برسین و اینا :)))))) هم مجددا نخونین. اسمات داره ولی نه شصت تا پارت!
به شخصه داستان و هیجان فیکشن و قلم نویسنده برام مهم‌تر از اسماتشه. می‌دونم که خیلی از شماهام اینطوری هستین. درواقع به خود ماجرا و جذاب بودنش اهمیت میدین تا اسمات. ولی بهرحال این مژده رو میدم که اسمات هم داره. XD
امیدوارم از قسمت 1 خوشتون اومده باشه.. نظراتونو بهم بگین.
پرپل یو.

911Where stories live. Discover now