جونگکوک با عصبانیت سمت سالن گریفیندور رفت
یهو دختری جلوش سبز شد با تعجب وایساد:
-بله؟دختر لبخندی زد:
-تو جونگکوکی نه؟
جونگکوک سری تکون داد:
-اره.... کاری داری؟دختر موهاشو پشت گوشش داد:
-ام... خوب.... من لیسام
جونگکوک لبخندی زد:
-خوشبختمجونگکوک به لباساش نگاه کرد:
-مال گروه ریونکلا هستی نه
لیسا لبخندی زد:
-هومجونگکوک که حوصله حرف زدن نداشت گفت:
-خب لیسا از اشنایی باهات خوشبختم ولی دیرم شده باید برم... فعلالیسا دستی تکون داد بعد هم از پیش کوک رفت
جونگکوک هوفی کشید
به سمت سالن گریفیندور رفت
بعد از دادن رمز به اون خانم رو مخ در باز شد و بلافاصله کوک وارد سالن شد
همه بچه ها سرشون گرم بود
جونگکوک کسل رفت سمت اتاق خواببراش عجیب بود معمولا باید عین بقیه ذوق داشته باشه ولی برعکس اون حتی به زندگیشم ذوقی نشون نمیداد
اصلا چرا باید واسه زندگی ذوق داشته باشه که هیچ وقت باهاش یار نبوده؟به هرحال اون حتی از اینکه زندس هم خوشحال نیس
بعد از چیدن کتاباش توی کمد کنار تختش
روی شکم دراز کشیددفترچه نقاشیشو برداشت شروع کرد به نقاشی کشیدن
یه مقدار که گذشت یهو یکی پرید رو کمرش
از جثه ریزش مشخص بود کیه:
-جیمین پاشو کمرم درد گرفتجیمین هوفی کرد با بی میلی از رو کمر کوک بلند شد کنارش نشست:
-چته؟ چرا فاز چص ناله برت داشته؟جونگکوک حوصله چیزیو نداشت:
-نمیدونم خستم....
همون موقع یونگی وارد اتاق شد:
-خواب برا چی اختراع شده؟ من چند وقتی میشه با خواب ازدواج کردم... همسر فوق العاده ایه برامبعد هم خودشو پرت کرد تو تختش
کوک لبخند کمی زد:
-منظورم این خستگی نیس... کلی خستم از همه چی
جیمین اخمی کرد:
-تهیونگ اذیتت کردهجونگکوک با حرص چشم غره رفت:
-چه گیری دادی بهش....
جیمین متقابلا اخم کرد:
-چون احساس خوبی نسبت بهش ندارمجونگکوک دفترچه نقاشیشو بست داخل کمدش گذاشت
بعد چند دقیقه جیمین به خاطر اینکه صداش کرده بودن از اتاق رفتکوک مشغول ور رفتن با لباسش بود که تهیونگ با اخم وارد اتاق شد
کوک اخمی کرد زیر چشمی به تهیونگ نگاهی کردتهیونگ بدون توجه به اینکه دو نفر توی اتاقن لباسشو از تنش دراورد
کوک با دیدن این صحنه سریع خودشو دوباره مشغول کرد
زمزمه کرد:
-پسر بی حیاتهیونگ بعد از عوض کردن لباسش دوباره از اتاق رفت بیرون
واقعا عجیب بود
مگه کلاه طبق چیزایی که تو ذهنه گروهو انتخاب نمیکنه؟
پس چرا تهیونگ گریفیندور افتاده ولی با اسلایترین میگرده؟
البته خب از نظر کوک واقعا پسرای جذابی تو گروه اسلایترین بودنیاد روزی افتاد که جیمین گفته بود کای یکی از سکسی ترین افراد اسلایترینه
ولی از نظرش نباید گول ظاهرو میخورد
جز اسلایترینن پس یه چیزی دارنادم گول قیافه رو که بخوره میتونه هزار بار ضربه بخوره
اخلاق کسیو نشناختن باعث میشه بدون فکر شیفته طرف شد
وقتی با اخلاق واقعیش رو به رو شی اون روز دیگه برا انتخاب دیرهاز افکارش درومد به یونگی نگاه کرد که خرو پف میکنه:
-نمیدونم به تنبلیش بخندم یا گریه کنم
لبخندی زدو از اتاق رفت بیرون
.
.
.و بالاخره روز کوییدیچ رسید
تهیونگ کنار دوستاش نشسته بودکیونگسو رو به روشون دست به سینه ایستاده بود:
-ناراحتی نداره ته
خواست بقیه حرفشو بزنه که لی دست به کار شد:
-هوم... اولو اخر قرار نیس اتفاقی برا دوستی ما بیوفتهتهیونگ سرشو از بین دستاش ازاد کرد:
-بحث این نیس، اگه اون روز....
به جونگکوک که خیلی دور کنار دوستاش بود اشاره کرد:
-اون جئون پرو رو نجات نمیدادم اینطوری نمیشدبکهیون خنده دلنشینی کرد:
-خب که چی الان چیزی درست نمیشه... درضمن تو با اون کارت دل خیلیارو بردی
چان یکم خم شد به بک نگاه کرد:
-خودتو که مثال نزدی؟بکهیون ترسیدو خندید:
-نه....خیلی از پسرا و دخترا دارن اون طرف واسه تهیونگ له له میزنن
سوهو همونطور که داشت میومد سمتشون گفت:
-بیخیال اینا.... کی بازی شروع میشه؟تهیونگ به ساعت نگاه کرد:
-نیم ساعت دیگه
چانیول تکیه داد به صندلی:
-پس واسه همینه همه دارن میرنهمون موقع بقیه اعضای کوییدیچ اومدن پیش تهیونگ
یکی از مدافع گروه جاروی تهیونگو پرت کرد سمتش
تهیونگ تونست خیلی عالی به موقع چوبو بگیرهاز قبل لباساشو عوض کرده بود
از رو صندلیش بلند شد:
-فعلا... چند نفر تونم که توی بازی میبینمبکهیون دستی تکون داد:
-موفق باشی تهیونگ
تهیونگ لبخندی زد:
-ممنون توت فرنگیتهیونگ همراه با بقیه اعضای کوییدیچ سمت زمین بازی رفتن که اماده شن
کم کم همه بچه ها برای تماشا رفتن به قسمتی که مخصوص گروه خودشون بود
جونگکوک اصلا حوصله نگاه کردن بازیو نداشت
درسته این اولین بازی سال بودآم.... اگه بخواد رو راست باشه میتونه بگه بخاطر بودن تهیونگه که حوصلشو نداره
بعد از سوت داور بازیکنا وارد زمین بازی شدن
همشون اماده روی چوباشون نشسته بودن
دو گروه دور داور جمع شدنبعد از پرتاب توپ بازی شروع شد
همه با شوق بازیو دنبال میکردن
کوک به تهیونگ نگاه کرد که یه گوشه منتظر اومدن اسنیچ طلاییهاولین گل به نفع گریفیندور ثبت شد.....
━━━━━━━━━━━
عا خب اینم از پارت جدید 👀
ووت یادتون نره 🙂💜
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝑊𝒉𝑜 𝑤𝑎𝑠 𝑡𝒉𝑖𝑛𝑘𝑖𝑛𝑔?
Fanficداستان درمورد پسری به اسم جئون جونگکوکه که این همه سال جز افراد ماگل به حساب میومد ولی روزی نامه ای از طرف مدیر مدرسه جادوگری هاگوارتز دریافت میکنه. با ورودش به هاگوارتز کل زندگیش تغییر میکنه و اتفاقایی براش میوفته که همه جور حس داخلش هست... ترس، شج...