Part Seven

1.2K 200 33
                                        

پسر که بخاطر مزاحمت هم گروهیش حالا عصبانی بود. به سرعت به سمت سالن اجتماعات گروهش رفت و توی راه تا وقتی برسه به اتاق، اخم غلیظی روی ابرو هاش نشسته بود و ذهنش انقدر درگیر و عصبی بود که حتی متوجه نشده بود دختری تا یه مسیری دنبالش اومده و صداش زده و وقتی ری اکشنی از طرف جونگ کوک ندیده، پشیمون شده و رفته.

بعد از گفتن رمز به اون روحه زنِ رو مخ، بالاخره در باز شد و جونگ کوک بدون معطلی وارد سالن شد. خداروشکر کرد که اون روح بی مزه تصمیم نگرفته بود امروز هم باهاش شوخی های مسخره بکنه. چون جونگ کوک اصلا اعصاب نمک ریختن هاش رو نداشت.

بچه های حاضر در سالن، هرکی مشغول کاری بود و سرشون گرم بود. جونگ کوک نگاهش رو توی سالن چرخوند تا ببینه دوستاش رو میبینه یا نه. و بعد وقتی پیداشون نکرد، بی حوصله به سمت اتاق خواب رفت.

براش عجیب بود معمولا باید عین بقیه خوشحال باشه که بازی کوییدیچ نزدیکه و باید با دوستاش شرط ببندن. عین کاری که همه دختر و پسرا دارن انجام میدن. حتی از یکی از دخترا شنیده بود که میگفت اگه گریفیندور بخاطر تهیونگ ببره، میره و بهش اعتراف میکنه. ولی برعکس بقیه، جونگ کوک فقط دلش نمیخواست روز کوییدیچ برسه. اگه اتفاق بدی میوفتاد تهیونگ میومد سراغش و اذیتش میکرد.

بعد از گذاشتن کتاباش روی میزه مخصوص خودش، و برداشتن دفتر نقاشیش، به شکم روی تخت دراز کشید و شروع کرد به کشیدن نقاشی. بخاطر درگیری ذهنیش ناخواسته اون نقاشی تبدیل شده بود به زمین کوییدیچ.

کاملا توی افکارش غرق بود و تمرکزش روی کشیدن نقاشی بود که حتی متوجه ورود دوستش به اتاق نشده بود. و وقتی اون روی کمرش پرید، تازه به خودش اومد و از جثه ای که داشت، فهمید اون کیه. جونگ کوک غر زد و گفت:
-جیمیننن... پاشو کمرم درد گرفت

جیمین که با شنیدن لحن بی حوصله کوک خورده بود توی ذوقش، با بی میلی از روی کمر جونگ کوک بلند شد و لبه تخت نشست و گفت:
-چته؟ چرا عصبیی؟

جونگکوک کلافه نفس عمیقی کشید و روی تخت نشست، نگاهی به جیمین کرد با بی حوصلگی جواب داد:
-عصبی نیستم... خستم.
همون موقع یونگی وارد اتاق شد و چون حرف جونگ کوک رو شنیدن بود گفت:
-خواب برای چی اختراع شده؟ من چند وقتی میشه با خواب ازدواج کردم... همسر فوق العاده ایه برام. به تو هم توصیه میکنم با مال خودت ازدواج کنی

و بعد هم خودش رو با خستگی روی تختش انداخت. حالا همشون کلاسای امروزشون رو تموم کرده بودن و بخاطر حجم زیاد تدریس انرژیی براشون نمونده بود.
کوک بخاطر شوخی یونگی خنده کوچیکی روی لباش نشست و گفت:
-منظورم این خستگی نیست
جیمین بدون مکث، رندوم ترین سوالی که میشد رو پرسید و باعث شد حتی یونگی هم تعجب کنه:
-تهیونگ اذیتت کرده؟

جونگکوک با چشمای گرد بخاطر سوال مسخره جیمین، بهش نگاه کرد و با دیدن چهره جدی جیمین و ندیدن و شوخیی توی لحنش، چشم غره رفت:
-عجبا... چه گیری دادی به اون
جیمین با شنیدن حرف کوک اخم کرد:
-چون احساس خوبی نسبت بهش ندارم

Who would've thought? Where stories live. Discover now