اولین گل به نفع گریفیندور ثبت شد!
بچه های گریفیندور با خوشحالی جیغ و فریاد میزدن و اون طرف بچه های اسلایترین با ناراحتی به بازی نگاه میکردن.
تهیونگ با دقت به بازی خیره شده بود و منتظر اومدن اسنیچ بود. همون موقع ها که کمی از اولین گل نگذشته بود، اسنیچ طلایی جلوی چشماش ظاهر شد بعد هم به سرعت برق و باد غیب شد.
تهیونگ سرش رو چرخوند تا اونو پیدا کنه و با به زور دیدنش توی هوا، با دقت شروع به دنبال کردنش کرد. اسنیچ به تندی این ور اون ور میرفت و راحت توی هوا قابل دیدن نبود.
جوینده تیم اسلایترین هم حالا کنار تهیونگ وارد بازی شده بود و همراهش درحال تعقیب اسنیچ بود.
چانیول وقتی موقعیت توپ رو دور از خودش دید، نگاهی به تهیونگ انداخت و بعد سریع حواسش رو به بازی داد.
اون سال اولی نبود، در واقع یکی از دروازه بانای ماهر تیم بود. و توی این دو سالی که کوییدیچ بازی میکرد فهمیده بود چقدر بازی خطرناکیه که حتی شوخی هم توش جایی نداره. سال اول که یه تماشا چی بود، بلاجر یکی از بازیکن هارو داغون کرده بود. سال دوم، یکی از هم تیمی هاش جای بدی از روی جارو پرت شد زمین. و سال سوم، خودش بخاطر ضربه یکی از گریفیندوری ها سرش با میله دروازه برخورد کرد و بیهوش شد.
با دیدن توپ که به سمتش میومد، با قسمت پشت جارو توپ رو پس زد و از دروازه اسلایترین محافظت کرد. نباید حواسش رو پرت میکرد و عین چند دقیقه پیش گل میخوردن.
همه با هیجان درحال تماشای بازی بودن که همون موقع دوباره صداهایی توی گوش جونگکوک پیچید. عجیب بود. دیگه صدای اطرافش رو نمیشنید و فقط تنها صدایی که میشنید همون صدای ترسناک بود.
جونگکوک با چشمای گرد درحالی که به جای نامعلومی زل زده بود، مچِ دست جیمین رو گرفت و فشار داد.
جیمین با دیدن دست جونگکوک، حواسش از بازی پرت شد و نگاهش رو به پسر داد:
-چی شده؟
کوک دوباره صورتش ترسناک و شبیه جن دیده ها شده بود:
-او... اون...
جیمین با دیدن صورت جونگکوک و یاداوری اون شب ترسید. سریع توی شلوغی نامجون رو صدا زد و به همراهش یونگی، هوسوک و جین هم به سمت دو پسر برگشتن.
جیمین دست کوک رو گرفت و با نگرانی به نامجون نگاه کرد:
-ببین... باز اونطوری شده
نامجون هم با دیدن صورت کوک اخمی کرد و بعد از بلند شدن از روی صندلیش، رو به روی کوک زانو زد و دستش رو روی زانوش گذاشت:
-کوک...حالت خوبه؟ صدامو میشنوی؟
جونگکوک که مثل قبل درکی از اطرافش نداشت با تردید گفت:
-میخواد.... میخواد یه کاری کنه
+کی؟
یونگی پرسید و قبل از اینکه کسی جوابش رو بده، هوسوک لحظه ای چشمش به تهیونگ افتاد و با دیدن صحنه رو به روش هینی کشید:
-بلاجر افتاده دنبالش
پسرا با ترس به سمت زمین بازی برگشتن و با دیدن تهیونگی که بیخیال اسنیچ شده بود و درحال فرار از بلاجر بود، ترسیدن.
VOUS LISEZ
Who would've thought?
Fanfictionدرحال باز نویسی‼️ فعلا خوانده نشود‼️ داستان درمورد پسری به اسم جئون جونگکوکه که این همه سال جز افراد ماگل به حساب میومد ولی روزی نامه ای از طرف مدیر مدرسه جادوگری هاگوارتز دریافت میکنه. با ورودش به هاگوارتز کل زندگیش تغییر میکنه و اتفاقایی براش میوف...
