زن:شوهر من مگه چکار کرده که فراریه
خودش لو داد هه
من:حکم بازدید خونه رو داریم لطفاً برید کنار مثل اینکه قادر به کمک نیستینزنو کنار زدم حکمو بهش دادم مأمور هام ریختن داخل خونه همه جارو بازدید کردن هیچی پیدا نکردن
ولی باید اینجا باشه،یک در مخفی زیر زمین مخفی چیزی باید باشه
کفشاشو من دیدم با این هوای بارونی که گلشون تازه بود خیسراه رفتم تو خونه دور اطراف دیدم،زیر پام یک چیزی حس کردم مثل یک میخ سرمو پایین کردم چند بار
همونجا با دست ضربه زدم خالی بود زیرش،پس یک زیر زمین مخفی بود
به زنه نگاه کردم خیلی نگران ناراحت بود
یک پوز خندی زدم گفتممن: نگران نباشید،بچه ها بازش کنید
آمدن بازش فرش کشیدن بازش کردن،همونجا بود پیداش کردم،کارم درستهوجی:باز این اعتمادبه سقف کاذبش شروع به فعالیت کرد
من:الان موقعیتی نیست زر زر کنی وجی
وجی: خیلی هم دلت بخواد آروم میشی بدبخت
من:بیچارم کردی همش نه آروممدیگه با اون وجی مزاحم دهن به دهن نشدم به اون مرده دستبند زدن بردنش
منم میخواستم از خونه خارج شم که زنده گفتزنه:چکار کرده آدم کشته؟؟اعدامش میکنن
من:خیر خانم نگران نباشید شوهرتون آزاد میشه میاد خونه
زنه:جرمشو اگه میشه بگید
من:همکاری بابک باند خطرناک مواد مخدر یک نو جاسوسی دولتو فروخت منم حدس زدم شاید آزاد شهاگه کمک کنه مجازاتش کم تره
سری تکون داد دیگه چیزی نگفت ماهم رفتیم سمت اداره
فعلا من جلو بودم از آقای ایان رابرترسیدیم مجرمو بردن تو اتاق باز جویی
من باید ازش بازجویی میکردم وارد اتاق شدم درو بستم
رفتم رو به روش نشستم ترسیده بود معلوم بود
من:خب آقای آلتمن روبه، هرچی میدونی رو بنداز وسط وگله برات بد میشه
آلتمن:من چیزی نمیدونم،خانوادم خوبن اونا در خطرنمن: میدونی،نگران اونا نباش تحت حفاظت مااست
نفسشو فوت کردآلتمن:از خانوادم محافظت کنید لطفاً منم هرچی میدونم میگم
من:باش،درضمن الان اون باند فک میکنن از کشور خارج شدی،اکه کمک کنی خیالت تخت خودم کلی کمکت میکنم آزادشیآلتمن:مرسی واقعا مچکر
من:خب میشنومآلتمن:منو تهدید کردن که تو گروهشون باشم، الان چند سالی میشه
یک نفر هست رئیس ماهم هنوز ندیدمش به جون بچم فقط با صدای های خیلی پیروبعضی مواقع بچه گونهمیاد حرف میزنع دستور صادر میکنه
یک داداش داره،اسم همشون جعلیه،اسمش خروسه وما
YOU ARE READING
v̑̈ȋ̈ȏ̈l̑̈ȇ̈n̑̈t̑̈ l̆̈ŏ̈v̆̈ĕ̈
Actionژانر:خلافکار_پلیسی_عاشقانه_انتقام_ازدواج اجباری رمان درمورد یک دختر پلیس که پرونده آیی به دستش میرسه که یک دروغ بزرگه،وباید حقیقتو بفهمه به خاطر یک اتفاق که تقصیر دختر رمان ما نیست اتفاق های بدی میوفته براش به حقیقتی میرسه که شایدبراش شیرین یا تلخ...