Part _ 3

141 23 37
                                    

سلااااام من برگشتم با یه پلاستیک فریزر اسمات 🍌💦
خب دیگه جاهای جذابش تقریبا شروع شد ... بچای خوبی باشید به پدرمادرتون نیکی کنید.. مسواک بزنید... اون چیزی که میفهمین عَم نزنید
خب دیگه شِیر کنید با دوستاتون زود زود عاپش کنم براتون 🔥

.................................

Damiano's pov :  (Diaries)

همیشه این فکر توی سرم تقریبا یه جنگ راه مینداخت :من چیَم؟!
شاید من واقعا گیج شده بودم، عجیب بود
این بدن من بود و من چرا نمیتونستم کشفش کنم؟!
مامان همیشه میگفت" اگه یه روز عاشق یه پسر شدی، این کاملا عادیه
و اگه تونستی این عشق و بهش نشون بدی (منظورش ابراز علاقه) تو واقعا قوی هستی و من به عنوان مادرت بهت افتخار می کنم "
اما من حتی نمی دونستم معنی عشق چیه؟!

چه اتفاقی می افته که یه آدم عاشق میشه؟! چه حسیه؟!
اگه مامان میگفت عادیه که تو به یه پسر این حسو داشته باشی پس چرا همیشه وقتی کنار یه پسر بودم می‌ترسید؟! مام همیشه میگفت احتیاط کن و وقتی فقط با دوستای صمیمیم بیرون میرفتمم ؛ اون خیلی ریز از زیر زبونم می‌کشید همه ماجرا رو

همیشه سوال این بود : دام سکس داشتی؟! دام مراقب بودی؟! دام کسی اذیتت کرد؟! دام میدونی کسایی که از کاندوم استفاده نمیکنن ایدز میگیرن؟!

نههههه نهههه، این واقعا خجالت آور بود که توی چشماش نگاه کنم بگم
و این چیزی بود که هیچوقت بهم اجازه نمی‌داد ذهنم و آروم کنم
ایدز میگیرم؟! پس چرا وقتی اولین بار با لارا رابطه داشتم اینو ازم نپرسید
چرا نپرسید توی اون رابطه مسخره از کاندوم استفاده کردم یا نه؟
ایدز دیگه چه مزخرفی بود که ظاهرا فقط از مردا قرار بود بهم منتقل بشه؟! (تیکه میندازه)

رابطه مسخره؟! مزخرف ترین رابطه! سکس لعنتی ای که توش به هیچ عنوان هورنی نمی‌شدم
و فقط مجبور بودم به ناله های لارا گوش بدم و حس کثیفی بود
لارا دوستم بود و نمی تونستم وقتی اون لعنتی به اورگاسمش نزدیک بود و من چیز زیادی حس نمیکردم بگم :" اوه ببخشید لارا میشه تمومش کنی، دیکم هارد نمیشه! "
معلومه که یه همچین کاری نمی کردم، هرگز!
و اینجوری شد که من..... ارضا نشدم و ما با تعجب بهم نگاه میکردیم
لارا پرسید به اندازه کافی برام جذاب نبوده؟! و من گفتم اینطور نیست چون اون زیبا ترین و جذاب ترین دختری بود که دیده بودم! تا الان اولین و آخرین سکس من با لارا موند!
تاریخچه جنسیِ شرم آورِ من!

بعد از اون متوجه شدم من از لحاظ عاطفی واقعا به مردا جذب میشم ولی این شناخت بیسیک در همین حد موند

چون من میترسیدم؟! .... مامان منو میترسوند و ... شاید مامان فکر می‌کرد من به سرگذشت خودش دچار میشم؟! نمی دونم، ولی رابطه با یه مرد چیزیه که واقعا برای شناخت خودم حداقل بهش احتیاج دارم!

distrust Where stories live. Discover now