خب خب خب!
اول از همه که سلام
دوم اینکه اگه میخواین سرم غر بزنید که چرا این هفتم بد قولی کردم نزاشتم باید بگم که متاسفانه... متاسفانه بنده کرونا گرفتم و وضعیت خیطی و پشت سر گذاشتم، حتا نمیتونستم زیاد به صفحه گوشی نگاه کنم، چون کاملا بی اختیار از چشام اشک میریخت...
یه دکلمه بود تو شبکه قرآن که میگفت سمت تو که می آیم چشمم باران... قلبم باران، دماغم باران... 😂😂😂😂
ظاهرا من داشتم سمتش میرفتم چون همچین وضع خیطی بود و تا میومدم بینیمو اوکی کنم بس که آبریزش داشت، پیرسینگم کنده میشد از دماغ لعنتیم 🤦🏼♂️💔
خلاصه که وضع لج درآر و فاکی ای بود، فقط غر میزدم سر بقیه و میرفتم تو تختم و گریه میکردم
چون از فامیلای چوس که اومدن خونمون، کرونا گرفتم 💔
هنوزم که هنوزه زیاد اوکیه اوکی نیستم
به هر حال که فک کنم درک کنید چرا نزاشتمش
امیدوارم بتونم این هفته رو زود زود عاپ کنم که جبران بشه همشونخلاصه که خیلی زر زدم، ساری
بریم واسه پارت جدید 💥...........................................................................................
خلاصه از این قرار بود که دام از اتان کتک خورد و ضربه اینقد فاکی بود که دام از حال رفت!
وقتی به هوش اومد متوجه شد اتان بهش تجاوز کرده و بدون اجازه
و رضایت دام باهاش سکس کرده در حالی که دام کاملا بیهوش بوده
و این سکس زوری ممکنه به بچهی توی شکمش آسیب زده باشه!
خلاصه که اینقدر یهویی اتفاق افتاد که دام نمیتونست باور کنه
اتان بهش تجاوز کرده و بهش آسیب زده، میخواست فراموش کنه و
مثل یه بچه از شدت ترس، توی دل خطر رفت و سعی کرد فراموش
کنه و چندین بار با اتان رابطه داشت و متوجه شد وقتی که به اتان
توهین میکنه، بشدت عصبانیش میکنه...
دام اطلاعی راجع به روابط بی دی اس ام نداره اما یه چیزای مزخرفی راجبش شنیده بوده و فکر میکنه
ممکنه اتان از یه همچین رابطه ای خوشش میاد! درواقع اون
فکر میکرد شاید اتان از درد کشیدن یا زور گفتن بهش لذت میبره
و این واسش بشدت جذابه اما... اما تغییرات یهویی اتان به دام اجازه
نداد تا کاملا این مسئله رو قبول کنه!
مارگارت سر و صورت کبود دام و دید و داد و بیداد کرد ولی
دام با دروغی که زد باعث شد مارگارت آروم بشه و شکش برطرف بشه
به هر حال دام مطمئن بود که مادرش راجع به بارداریش کاملا مطلعه
اریکو داشتید که عذاب وجدان امونش نمیداد و خيلی یهویی رفت و
از دام عذر خواهی کرد بابت شبی که انداختنش توی اون زیر زمین و متوجه شد که دام هیچی یادش نیست... واسه همینم بود که مسئله تا
امروز سکرت مونده! خلاصه که اریک همه چیو که لازم بود راجع به اتان
به دام گفت چون متوجه شد دعوای مارگارت و دام سر چیه و
نمیخواست با پنهون کاری باعث آسیب دیدن دام بشه یا بدتر شدن
حال برادرش... یه جورایی دلش واسه دام می سوخت، چون به نظرش
دام سن کمی داشت و نسبت به سنش خیلی آسیب دیده بود و خیلی
سطح تحمل بالایی داشت... دام وقتی فهمید اتان سگ اندی و کشته و
با یه دختر خوابیده و بشدت بهش آسیب زده، عصبی شد و
فقط اشک میریخت اما دوباره دروغ گفت... به اریک دروغ گفت درحالی
که اریک همچیو صادقانه توضیح داده بود!
اتانی و داشتید که بعد آزمون میاد توی اتاق دام و با خوشحالی بهش
میگه آزمون خوب پیش رفته اما دام چون از شوک حرفای اریک
عصبی بود سرش داد میزنه و بهش میگه تا الان چه بلا هایی سرش آورده و باعث میشه اتان عصبی بشه (بهش فحش میده) و اتان خفش
میکنه... اونقدر جدی و داغون انجامش میده که تمام گردن دام کبود میشه و فاصله ای تا بریده شدن نفسش نداشته که ولش میکنه
اتان بهش هشدار میده و دام فکر میکنه تقصیر خودشه که
به اتان فحش داده و باعث شده اتان عصبی بشه...
دام اتانو راجع به سکسشون عصبی میکنه و باعث میشه اتان بهش بی محلی کنه و خيلی یهویی بیاد و قال قضیه رو بکنه و بگه که نمیخواد
دیگه باهاش سکس کنه و کات.... اتان مدام به دام توهین میکرد و می گفت که کاری که بدن دام واسش انجام میده، بدن یه زن خیلی بهتر و راحت تر انجام میده و این باعث میشه که دام فکر کنه اتان بایه دختر در ارتباطه........
YOU ARE READING
distrust
Fanfiction(johniano) (ethiano) ⛓️ . . . دامیانو یه پسر 20 سالست که با مامانش توی یکی از مناطق محروم ایتالیا زندگی میکنه و وضعیت مالی خوبی نداره ، اما زندگی دامیانو تغییر میکنه زمانی که مامانش در جریان یه آشنایی تازه با مردی به نام ادوارد، از طریق فیس بوک ق...