پاسگاه پلیس پر از آدمای مختلفی بود که به خاطر موضوعات مختلف اومده بودن برای شکایت.
بکهیون دوست داشت سرشون رو محکم بکوبه به دیوار ولی خوب این رفتار دور از شخصیت یک پلیس بود و البته اگه چنین کاری میکرد کیونگ ، سر خودشو به دیوار می کوبید پس با یه لبخند گشاد و مضحک به شکایت کننده ها نگا میکرد، به حرفشون گوش می داد و گزارش می نوشت.
نگاهی به ساعت دیواری پاسگاه انداخت، شیفت کاریش تموم شده بود.
لبخند دندون نمایی زد و با حرکات مسخره و موزون خاص خودش از جاش بلند شد و به طرف ییشینگ همیشه در حال چرت زدن بود، رفت. اصلا این بشر اگه خواب نبود باید تعجب می کرد ولی خوب از عجایب همیشه می تونست گزارش ها رو سر تایمش تحویل بده و این برای بکهیون بی نهایت عجیب بود.
بک یه پس گردنی به ییشینگ زد که باعث شد از خواب بپره، چپ چپ نگاش کرد و طلبکار گفت: باز چته تو.
بکهیون نچ نچی راه انداخت و گفت: گاگولو نگاه کن توروخدا، من نمیدونم چرا کیونگ تا الان اخراجت نکرده.
ییشینگ بی حوصلگی موهاشو مرتب کرد و جواب داد: بک حوصلتو ندارم ، الان شکست عشقی خوردم.
بکهیون با تعجب نگاش کرد و سرشو کمی کج کرد و گفت:بیا از بس خوابیدی زده به سرت!.
ییشینگ چپ چپ نگاش کرد و با لحن تمسخرآمیزی گفت:این بار گیر کنت به من اتصالی کرده نه؟.
بکهیون شونه ای بالا انداخت و به میز تکیه داد ،توی همون حالت گفت:حالا این خنگ کیه؟.
ییشینگ:خنگ؟!.
بکهیون چشاشو توی حدقه چرخوند و گفت: حالا هر چی ، میگم من طرفو می شناسم؟.
ییشینگ تک خنده ای کرد و گفت: شاید...شایدم نه.
بکهیون با لبخند معناداری از بین دندون هاش غرید: عین ادم بنال.
ییشینگ گونشو خاروند: اولن الانشکست عشقی خوردم اصلا حال ندارم... افسردگی پس از رابطه گرفتم...دومن الان وقت خوابمه ادامه سوالاتت رو بعدا جواب میدم ، حالا هم مزاحم نشو.
و دوباره سرشو روی میز گذاشت ، به دو ثانیه نکشید که صدای خروپفش نشون میداد خوابیده.
بکهیون:دیک هد رو نگا کن ، اصلا کی وقت خوابش نیست اونو باید ازش بپرسم.
بکهیون تکیشو از روی میز برداشت و به سمت میز خودش رفت ، تند تند وسایلاش رو جمع کرد که همون موقع کریس و کیونگ از در وارد شدن.
بکهیون اب دهنشو با صدا قورت داد ، قرار بود اضافه کاری بخوره ، خوب اگه راستشو بخوایین درسته که وقت کاریش تموم شده بود ولی هنوز دو تا گزارش تحویل داده نشده داشت.
تصمیم گرفت خیلی نامحسوساونجا رو ترک کنه، پالتوشو محکم به خودش چسبوند تا خواست به سمت در بره کیونگسو بدون اینکه حتی نگاش کنه با جمله ای که گفت انگار یخ زد : بیون بکهیون، گزارش ها رو آماده کردی؟.
بکهیون به تته پته افتاد: خوب... چیزه...میدونی که...
کریس که تا اون لحظه فقط داشت نگاه می کرد با خنده گفت: عین ادم بگو نه دیگه ، فوقش میاد بهت اضافه کاری میده، مردی از استرس.
کیونگ و بکهیون هر دو چپ چپ نگاش کردن.
کیونگ رو به بکهیون گفت:از اونجایی که گزارش ها رو تحویل ندادی چاره ای جز اینکه واست اضافه کاری رد کنم ندارم.
بک شوکه شد ، سریع جلوی کیونگسو روی زمین نشست، کف دستهاش رو بهم چسبوند و جلوی صورتش قرار داد و با عجز و التماس گفت:کیونگ توروخدا!هر کاری بگی انجام میدم فقط اضافه کاری نه.
کیونگ شوکه شد و سریع گفت: همین الان از روی زمین پاشو! خنگ! انگار من بی رحم ترین ادم کره ی زمینم.
بکهیون سرشو تکون داد و در لحظه از روی زمین بلند شد ، همون لحظه کیونگ گفت:خوب از اونجایی که خیلی ادم مهربون و با درکی تشریف دارم واست اضافه کاری نمیدم،ولی...
و به سمت در رفت با دستش به کسی اشاره کرد بیاد ، توی چارچوب دیوار فرد بلند قامتی ظاهر شد ، پوست سفید رنگ پریده ای داشت و موهای لختی که رو پیشونیش ریخته بود، به نظر پسر جوونی می اومد.
کیونگسو همین جور که یکی از دست هاشو پشت اون مرد خوش قیافه گذاشته بود رو به بکهیون گفت:این سهونه، تازه کاره، مسئولیتشبا توئه که این اطراف رو بهش نشون بدی و با بقیه اشناش کنی.
کیونگسو بدون اینکه منتظر غرغر کردن بکهیون باشه به سمت میز خودش رفت تا گزارش های بقیه رو چک کنه و اگه ایرادی داشتن به اونا هم گوشزد کنه.
بکهیون پوفی کشید ، اون کیونگسو واقعا فکر کرده بود حرفشو گوش میده؟!.
پالتشو سفت چسبید و رو به سهون گفت:خوب ، بیا بریم اطراف رو نشونت بدم.
سهون سرشو به معنای باشه تکون داد و پشت سر بکهیون راه افتاد.
بکهیون داشت به سمت در خروجی می رفت، سهون شوکه پرسید: مگه قرار نبود اطراف رو نشونم بدی؟.
-مگه گفتم نشون نمیدم؟.
-اممم...داریم به سمت در خروجی میریم...
-خوب توی همین راهم می تونم کلی چیز نشونت بدم.مثلا این جا رو نگاه اتاق تیم بغلی هست.
دستشو به سمت دختر سیاه پوشی گرفت و در ادامه حرف هاش گفت: اونم ایرینه، بهش سلام کن بچه.
بکهیون نیشخندی نامحسوس زد.
دیگه به در خروجی نزدیک شده بودند. بکهیون دستشو در اطراف چرخوند و کسالت بار گفت: اینم تابلوعه...این دیواره، اینم زمینه ، خوب اونا هم گل و گیاهن...
و تند تند در ادامه حرفاش گفت:امیدوارم تورمون توی پاسگاه واست مفید واقع شده باشه ، من دیگه باید برم. خداحافظ!.
و بدون این که فرصتی برای حرف زدن سهون بده از پاسگاه خارج شد.لعنتی همیشه پیچوندن تازه کارا اسونترین بود، اونم برای بکهیونی که کینگ پیچوندن بود.
YOU ARE READING
Red Destiny
FanfictionFICTION : Red Destiny- سرنوشت سرخ COUPLE : چانبک-سکای-کایسو GENRE : جنایی-معمایی-عاشقانه-اسمات AUTHOR : Elina ;) COVERS :Golsan -خوب اگه راستشو بخوای، اونجا قشنگه. به تاریکی درونمون و با گلهایی به رنگ خونمون؛ سرمای...