"ولی من بهتر از هر کسی میدونم که اینطور نیست. به همین خاطر مرگت باید طوری باشه که ظرافت روحت رو به تصویر بکشه. تنت دفتر نقاشی بعدیم میشه و چه قلمی بهتر از چاقو؟ سرتاسر پوستت رو رزهایی که با خونت سرخ میشن حک میکنم و بعد از دراوردن چشمهات، کاسهی چشمهات رو با گل رس پر میکنم. رو گِل جای چشمهات ارکیدهی سفید میکشم، این جوری سری بعد که بوی ارکیده بدی مطمئنم که جزوی از توهمات من نیست. میدونستی رز سرخ نماد زیبایی و ارکیدهی سفید نماد معصومیته؟ چیزی که تو هستی و همیشه سعی کردی مخفی نگهش داری، انقدر که خودت هم فراموشش کردی. راستی، به نظرت با چشمهای که حالا سفال داخلشون خشک شده میتونی اشک بریزی؟ چون فراموش کرده بودم بهت بگم موقع تمام این کارها تو هنوز زندهای و قراره درد بکشی. اما نگران نباش. درد که بکشی زیباتر میشی. تو زیباتر میشی و من در حالی که با لبخند شرابمو مینوشم به خونت نگاه میکنم که چطور تا آخرین قطره گلهای رو تنت رو آبیاری میکنه و وقتی که به نهایت زیبایی رسیدی قلبت هم از تقلا میایسته. دیدی؟ دیگه هیچ احمقی نمیتونه ظرافت روحت که تو تنت جلوهگر شده رو انکار کنه."
و پایین برگ حرف r...
بکهیون اولین نفری بود که به حرف اومد.
-عالیه! با یه قاتل سریالی روانی رو به روییم.
ییشینگ بدون هیچ درنگی گفت: منظورش از این کار چیه، این حرف ها دیگه چین؟!
دستشو لای موهاش برد.
-ما رو به بازی گرفته.
هیچ کدومشون ایده ای نداشتن نامه توسط کی فرستاده شده بود. همون لحظه در اتاق باز شد.
-رئیس، اخبار!
کیونگسو برای چند لحظه گیج به افسر نگاه کرد و بعد سریع تلویزیون رو روشن کرد.
دیدن مرد قد بلندی که پشت میز سخنرانی نشسته بود معادل با تکرار کردن اسمش توسط اعضای تیم.
-پارک چانیول!
ولی چیزی که عجیب بود خونی که از سر و روش داشت می چکید، همه چیز بی نهایت غیر عادی بود.
همه در حال بحث و گفتگو شده بودند ولی تنها کسی که ساکت توی افکارش فرو رفته بود کسی نبود جز کیونگسو.
نگاهش روی بسته پست شده ای بود که صبح براش رسیده بود ولی هنوز فرصت باز کردنش بهش داده نشده بود.
بکهیون رد نگاهشو دنبال کرد او برعکس کیونگسو بدون لحظه ای درنگ به سمتش رفت تا بازش کنه.
ولی باز شدن بسته همانا پرت شدن اون به سمت زمین همانا.
استخوان هایی که به طرز ماهرانه ای بریده شده بودند. همه استخوان های ساعد و بازو به غیر از یکی از انها که به دوقسمت تقسیم شده بود بقیه به سه قسمت مساوی بودند، هیچ شکی نبود که قاتل زمان زیادی رو صرف این کار کرده بود، حتی ذره ای از گوشت و خون روی اون ها یافت نمی شد.
این صحنه بی نهایت واسش اشنا بود، درد...
از آن دردهایی که تا مغز استخوان نفوذ کرده و فراموش نمیشد.
همه در بهت به سر می بردن، قاتل انگار داشت از کارش لذت میبرد
کیونگسو با دقت به همه شواهد نگاه کرد، تک تک اون ها رو مقایسه کرد و در حالی که گردنشو می خاروند گفت: با توجه به این که فقط یکی از اونها دو تقسیم شده احتمالش زیاده که قاتل وقتی داشته کارشو انجام میداده یه نفری دیدتش و کارش نصفه مونده...
ییشنگ در تایید حرف کیونگسو گفت: اینجوری تنها کاری که باید بکنیم اینه که اون نفر مجهول رو پیدا کنیم.
-اشتباه میکنید، این نمیتونه اتفاقی باشه!
تموم سر ها به سمت بکهیون چرخیده شد، داشت می لرزید. احساس سرما میکرد سرمایی که به قاتل احساس زنده بودن می داد.
YOU ARE READING
Red Destiny
FanfictionFICTION : Red Destiny- سرنوشت سرخ COUPLE : چانبک-سکای-کایسو GENRE : جنایی-معمایی-عاشقانه-اسمات AUTHOR : Elina ;) COVERS :Golsan -خوب اگه راستشو بخوای، اونجا قشنگه. به تاریکی درونمون و با گلهایی به رنگ خونمون؛ سرمای...